گنجینه

مطالب مفید برای شما دوست عزیز

گنجینه

مطالب مفید برای شما دوست عزیز

گنجینه
طبقه بندی موضوعی

کانال گنجینه
اینستگرام گنجینه
آپارات گنجینه
بایگانی
پیوندهای روزانه

غیبگویی امام رضا(ع) از جریانات شهادت خویش

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۸ ق.ظ


 

در ادامه مطلب فرمایش امام رضا(ع) در مورد «پیدایش ماهى ها در قبر» و پیشگویی ایشان را بخوانید.


مرحوم شیخ صدوق(ره) به نقل از اباصلت هروى حکایت نموده است:

روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا(علیهما السلام) به من فرمود:

اى اباصلت! داخل مقبره هارون الرّشید برو و قدرى خاک از چهارگوشه آن بیاور.

اباصلت گوید: طبق دستور حضرت رفتم و مقدارى خاک از چهار گوشه مقبره هارون برداشتم و آوردم، فرمود: آن خاکى را که از جلوى درب ورودى آوردى، بده.

هنگامى که آن خاک را گرفت، بوئید و فرمود: قبر مرا در این مکان حفر خواهند کرد؛ و آن گاه به سنگ بزرگى بر مى‌خورند، که اگر تمام اهل خراسان جمع شوند نمى‌توانند آن را بشکنند؛ و به هدف خود نمى‌رسند.

سپس امام(ع) فرمود: اکنون قدرى از خاکهاى بالین سر هارون الرّشید را بیاور.

وقتى آن خاک را گرفت و بوئید، اظهار داشت: اى اباصلت! همانا قبر من در این جا خواهد بود و این تربت قبر من مى‌باشد، که باید تو دستور بدهى تا همین مکان بالین سر هارون را حفر کنند.

و باید لحدى به طول دو ذراع(یک متر) و عرض یک وجب تهیّه نمایند؛ البتّه خداوند متعال هر قدر که بخواهد، آن را براى من توسعه خواهد داد.

و چون کار لحد تمام گردد، از سمت بالاى سر رطوبتى نمایان مى‌شود، که من دعائى را تعلیم تو مى‌دهم، وقتى آن را خواندى، چشمه‌اى ظاهر و قبر پر از آب شود.

پس از آن، تعدادى ماهى کوچک نمایان خواهد شد و لقمه نانى را به تو مى‌دهم، آن را ریز کن و داخل آب بینداز تا بخورند؛ و چون نان تمام شود، ماهى بزرگى آشکار گردد و تمام آن ماهى‌ها را خواهد خورد و سپس ناپدید مى‌شود.

بعد از آن دست خود را داخل آب بگذار و آن دعائى را که به تو تعلیم نموده‌ام بخوان تا آن که آب فروکش کند و دیگر اثرى از آن بر جاى نماند.

ضمنا تمام آنچه را که به تو دستور دادم و برایت گفتم، باید در حضور مأمون انجام گیرد.

آنگاه امام رضا(ع) فرمود: اى اباصلت! این فاجر(مأمون عبّاسى) فردا مرا به دربار خویش احضار مى‌کند، پس هنگام بازگشت اگر سرم پوشانیده نباشد، حالم خوب است و آنچه خواستى از من سؤال کن، لیکن اگر سرم را پوشانیده باشم با من سخن مگو که توان سخن گفتن ندارم.

اباصلت گوید: چون فرداى آن روز شد، امام(ع) در محراب عبادت مشغول دعا و مناجات بود، که ناگهان مأمورى از طرف مأمون وارد شد و گفت: یابن رسول اللّه! خلیفه شما را یه دربار خویش احضار کرده است.

به ناچار امام رضا(ع) از جاى خویش برخاست، کفشهاى خود را پوشید و عبا بر دوش انداخت و به سوى دربار مأمون حرکت نمود و من نیز همراه حضرت روانه شدم.

هنگامى که وارد شدیم، دیدم که از انواع میوه ها طَبَقى چیده‌اند و نیز طبقى هم از انگور جلوى مأمون نهاده بود؛ و خوشه اى دست گرفته و مى‌خورد.

چون مأمون چشمش به حضرت رضا(ع) افتاد، از جا بلند شد و تعظیم کرد.

و ضمن معانقه، پیشانى حضرت را بوسید؛ و سپس آن بزرگوار را کنار خود نشانید و خوشه اى از انگور برداشت و اظهار داشت:

یابن رسول اللّه! آیا تاکنون انگورى به این زیبائى و خوبى دیده‌اى؟

حضرت(ع) فرمود: انگور بهشت بهترین انگور است.

مأمون گفت: از این انگور تناول فرما. امام(ع) اظهار داشت: مرا از خوردن آن معاف بدار.

مأمون گفت: چاره اى نیست و حتما باید از آن تناول نمائى؛ و سپس خوشه‌اى را برداشت و از یک طرف آن چند دانه را خورد و مابقى آن را تحویل حضرت داد.

امام رضا(ع) سه دانه از آن انگور را میل نمود و مابقى را بر زمین انداخت و از جاى خود برخاست.

مأمون پرسید: کجا مى‌روى؟

حضرت فرمود: به همان جائى مى‌روم، که مرا فرستادى.

و چون حضرت از مجلس مأمون خارج گردید، دیدم که سر مقدّس خود را پوشاند.

و آنگاه داخل منزل خود شد و به من فرمود: اى اباصلت! درب خانه را ببند و قفل کن؛ و سپس خود داخل اتاق رفت و از غریبى و جاى ظالمان؛ و نیز از شدّت ناراحتى ناله مى‌کرد.

منبع: أمالى شیخ صدوق: ص۵٢۶، ح 17.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۲۶
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی