دختر گول خورده
در یکى از شهرهاى غرب ایران دو خواهر زندگى مى کردند، یکى از آنها فریب شیطان صفتى را خورد و به راه فحشاء کشیده شد و....
در یکى از شهرهاى غرب ایران دو خواهر زندگى مى کردند، یکى از آنها فریب شیطان صفتى را خورد و به راه فحشاء کشیده شد و تمام جوانیش را در این راه صرف کرد، خواهر دیگرش شوهر اختیار کرد و داراى خانه و زندگى و فرزند شد و همواره نسبت به خواهر فریب خورده اش باتکبر و غرور و بى اعتنایى رفتار مى کرد روزهاى جوانى سپرى گردید و خواهر فریب خورده پیر و فرتوت و درمانده شده و ممرّى براى مخارجش نداشت .
شبى از شبهاى زمستان که برف مى بارید و هوا به شدت سرد بود گرسنگى و سرما و درماندگى او را وادار نمود که نزد خواهرش برود و از او استمداد کند، در خانه خواهر را زد، خواهرش در را باز کرد تا او را دید با نفرت تمام در را بست و به او گفت برو قحبه .
خواهر فریب خورده بادلى شکسته برگشت و در حالى که بیمار بود و پول تهیه نان و سوخت شبش را نداشت به طرف خانه اش رفت و مرتبا به خودش مى گفت :(برو قحبه ) و از کردهاى خود پیشمان و خود را سرزنش مى کرد و ناله ها داشت .
سرما و بوران و گرسنگى و بیمارى سر انجام او را از پا درآورده ، پس از مرگش خواب او را دیدند که در باغى گردش مى کند. پرسیدند جایت چطور است ؟ گفت: خوب است آن شب وقتى از همه جا نومید شدم و خواهرم مرا با بى رحمى از خودراند از خداى بزرگ عذر و توبه کج روی هایم را خواستم و با پشیمانى تمام استغفار کردم و با خداى خودم راز و نیازى داشتم که بعد از چند لحظه بعد مرا به این باغ آوردند. نباید از رحمت حق نومید شد.
یارب به در تو روسیاه آمدم
بردرگه تو به اشک و آه مده ام
اذنم بده ، راهم بده اى خالق من
افکنده سرو غرق گناه آمده ام
عمرم به گناه و معصیت شد سپرى
با بار گنه حضور شاه آمده ام
گم کرد ره و منزل پرخوف و خطر
طى کرده بسوى ، شاهراه آمده ام
یارب تو کریمى و رحیمى و عطوف
با عذر خطا و اشتباه آمده ام
غفّار توئى ، صمدتوئى ، بنده منم
محتاجم و با حال تباه آمده ام
قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده