عاقبت انکار ولایت
جابر بن عبد اللّه انصارى گوید: امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام براى ما خطبه خواند حمد خدا کرد و او را ستایش نمود و فرمود: ای مردم
جابر بن عبد اللّه انصارى گوید: امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام براى ما خطبه خواند حمد خدا کرد و او را ستایش نمود و فرمود: ای مردم در برابر این منبر شما چهار کس از بزرگان اصحاب رسول خدا هستند، انس بن مالک ، براء بن عازب انصارى ، اشعث بن قیس کندى ، خالد بن یرید بجلى ، سپس رو به انس بن مالک کرد و فرمود: اى انس اگر از رسول خدا شنیدى که می فرمود هر که را من مولا و آقایم على مولا و آقاى اوست و امروز به ولایت من گواهى ندهى خدا تو را نمیراند تا گرفتار یک پیسى شوى که عمامه آن را نپوشاند.
و اما تو اى اشعث اگر از رسول خدا شنیدى که می فرمود هر که را من مولایم على مولا است خدایا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن باش و امروز به ولایت من گواهى ندهى خدایت نمیراند تا دو دیده ات را ببرد، و اما تو اى خالد بن یزید اگر شنیده باشى از رسول خدا که می فرمود: هر که را من مولایم على مولا است خدایا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن باش و امروز به ولایت من گواهى ندهى خدا تو را نمیراند جز به شیوه مردن جاهلیت، و اما تو اى براء بن عازب اگر شنیده باشى از رسول خدا که می فرمود هر که را من مولایم على مولا است خدایا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن باش و امروز به ولایت من گواهى ندهى خدا نمیراندت جز در آنجا که از آن مهاجرت کردى.
جابر بن عبد اللّه گوید: به خدا دیدم انس دچار برص شده و زیر عمامه اش می نهفت و ناپدید نمی شد، اشعث را دیدم که دو چشمش را از دست داده بود و می گفت حمد خدا را که دعاى امیر المؤمنین على بن ابى طالب را در کورى دنیاى من قرار داد و بر عذاب آخرتم نفرین نکرد تا معذب گردم، خالد بن یزید مرد و خاندانش خواستند به خاکش سپارند و در منزلش گورش کردند و به خاک رفت، کنده خبر مرگش را شنیدند و اسب و شتر آوردند در منزلش پى کردند و به رسم جاهلیت برگزار شد، براء بن عازب را معاویه والى یمن کرد و در آنجا مرد و از آنجا مهاجرت کرده بود.
امالی صدوق مجلس 26 ح 1