نمونه هایى از اخلاق امام علی علیه السلام
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند به کارگزارى که براى امامش به فرمانبردارى و دلسوزى کوشش کند نظر نمى افکند مگر آنکه در محضر قرب الهى با ما باشد.
امیرالمؤمنین علیه السلام روزى با یارانش دور یکدیگر نشسته بودند در حالى که یکى از خوارج متعصب در آن جمع حضور داشت. حضرت یارانش را نهى از منکر مى کرد- سخنان ملکوتى آن بزرگ مرد چنان دلربا بود که آن کور باطن لجوج را تحت تأثیر قرار داد ولى به خاطر کینه درونى اش به حضرت جسارت کرده، گفت: قَاتَلَهُ اللهُ کَافِراً، مَا أفقَهَهُ! خدا به خاطر کفرش او را بکشد، چقدر فهمیده و داناست!
یاران حضرت چون این اسائه ادب و جسارت را از آن ناپاک مشاهده کردند، خواستند او را بکشند ولى حضرت فرمود: «رُوَیْداً، إنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أو عَفوٌ عَن ذَنبٍ».(1) مهلت دهید، پاسخ ناسزاگویى ناسزاست، یا گذشت از گناه [نه چیز دیگر].
رعایت حال جوان
امیرالمؤمنین علیه السلام در روزگارى که بر کشور پهناور اسلامى حکومت مى راند، همراه قنبر به نزد جوانى پارچه فروش آمده، پرسید: شما دو پیراهن که پنج درهم شود دارید؟ جوان گفت: آرى، یکى از آنها بهتر از دیگرى مى باشد، یکى سه درهم و آن دیگر دو درهم است.
فرمود: هر دو را بیاور، هنگامى که جوان دو پیراهن را آورد حضرت به قنبر فرمود: پیراهن سه درهمى را شما بردار!
قنبر گفت: یا امیرالمؤمنین! شما بالاى منبر مى روید و براى مردم خطبه مى خوانید، حضرت فرمود: اى قنبر! شما جوان هستید و کامجویى جوانى دارید، من از خدا شرم دارم که خود را بر تو برترى دهم! من از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمودند: از هرچه مى پوشید بر غلامان خود هم بپوشانید و از هرچه مى خورید به آنان هم بخورانید.(2)
توصیه هاى مهم به کارگزاران حکومت
عبدالرحمن بن سلیمان مى گوید: حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام شخصى کوفى را براى گرفتن زکات به کوفه فرستاده، فرمود: اى بنده خدا! از خدا بترس و دنیایت را بر آخرتت ترجیح مده.
در آنچه تو را بر آن امین قرار داده ام نگهدار باش و حق خدا را پاس دار تا به خطه فلان عشیره برسى، چون بر آنان وارد شوى، در محدوده آنان جاى گیر بدون اینکه در همسایگى خانه هاشان منزل کنى، آنگاه با آرامش و وقار به سوى آنان برو تا اینکه در میانشان قرارگیرى، به آنان سلام گفته، مى گویى:
اى بندگان خدا! ولىّ خدا مرا به سوى شما گسیل داشته که حق خداوند را از شما پس گیرم، آیا در اموال شما براى خداوند حقى هست تا به ولى او پرداخت کنید؟ اگر کسى از آنان گفت: نه، بدو باز مگوى.اگر توانگرى به تو گفت: آرى، با او برو، بى آنکه او را بترسانى، جز به نیکى به او وعده مده تا اینکه به انعام و احشام او برسى و در میان آنها مرو مگر با رخصت او چرا که بیشتر آنها مال اوست و به او بگو: اى بنده خدا! به من رخصت مى دهى که میان آنها بروم؟ اگر گفت: آرى، همچون افراد خشن و مسلط بر او در میان انعام و احشام نرو، آنها را دو بخش کن، سپس او را بگذار که هر یک را خواست برگزیند هر کدام را که برگزید متعرض آن مشو، باقى مانده را [باز] دو بخش کن، همچنین ادامه ده تا حق خداوند بر جاى ماند آنگاه آن را دریافت کن.
اگر از تو خواست که [تقسیم را] به هم بزنى، بپذیر و همه را با هم مخلوط کن و آنچه را پیش از این کردى از سر بگیر تا اینکه حق خداوند از انعام و احشام او را دریافت دارى، چون دریافت کردى، جز فرد خیرخواه، مسلمان، دلسوز، امانتدار، نگاهدارنده که با آنها درشتى نکند، وکیل خود مکن.
پس از این هر چه از هر یک از عشایر نزد تو گرد آید، بى درنگ براى من ارسال کن بنابراین در جایى قرار ده که خدا فرمان داده است.
اگر فرستاده تو آنها را آورد به او سفارش کن که بچه ناقه را از آن مخفى نکند و بین آنها جدایى نیندازد و شیرش را به تمام ندوشد که به بچه اش زیانى نرسد و با سوار شدن خسته نکند و با تساوى سوار شود و از کنار هر آبى که مى گذرد آنها را بر سر آب ببرد و به هنگام استراحت و به هنگامى که مایه مشقت آنهاست، آنها را از علفزار به جاده هموار مراند و به نرمى آنها را بکار گیرد تا به خواست خدا به سوى ما فربه بیایند نه خسته و نه کوفته که پس از آن طبق کتاب خدا و سنت رسول صلى الله علیه و آله تقسیم شوند.
این رفتار اجر تو را عظیم تر مى کند و به صلاح تو نزدیکتر است. خداوند به آنها و به تو و به کوشش و دلسوزى تو براى آن کسى که تو را فرستاده و کسى که به حاجت او فرستادى، نگاه مى کند. رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند به کارگزارى که براى امامش به فرمانبردارى و دلسوزى کوشش کند نظر نمى افکند مگر آنکه در محضر قرب الهى با ما باشد.(3)
دفع ستم از ستمدیده
امام باقر علیه السلام مى فرماید: امیرالمؤمنین علیه السلام در روزى بسیار گرم به خانه مى رفت که به ناگاه زنى را دید در آن گرماى سوزان ایستاده، شکایت مى کند که همسرم به من ستم ورزید و مرا ترسانید و بر من تجاوز روا داشت و سوگند خورد که مرا بزند!
حضرت فرمود: اى کنیز خدا! صبر کن تا هوا خنک شود سپس من به خواست خدا همراهت خواهم آمد.
زن گفت: خشم و غضب همسرم به من بسیار شدید خواهد شد حضرت سر مبارکش را پایین انداخت سپس سر برداشت و گفت: نه به خدا سوگند! [به خانه خود براى استراحت نمى روم] تا حق مظلوم را بدون آنکه آسیبى به او برسد، باز ستانم. زن! خانه ات کجاست؟
زن حرکت کرد و على علیه السلام همراه او تا در خانه اش آمد، پس کنار در ایستاده، گفت: سلام بر شما [اهل خانه]! جوانى از خانه بیرون آمد، على علیه السلام به او گفت: اى بنده خدا! از خدا پروا کن، تو این زن را ترسانیده و از خانه بیرون رانده اى؟ جوان گفت: این مسأله چه ربطى به تو دارد؟ به خدا سوگند به خاطر سخنت او را با آتش مى سوزانم!
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من تو را امر به معروف و نهى از منکر مى کنم، تو با منکر با من روبرو مى شوى و با معروف به زشتى برخورد مى کنى؟!
در این میان مردم از راه هاى گوناگون جمع شدند و به امیرالمؤمنین علیه السلام با ذکر نام آن حضرت سلام مى دادند، جوان با شناختن امیرالمؤمنین علیه السلام روى دست حضرت افتاده، گفت: یا امیرالمؤمنین! از لغزش من درگذر! به خدا سوگند براى همسرم زمینى مى شوم که رویم پا بگذارد، حضرت شمشیرش را غلاف کرده، فرمود: اى کنیز خدا! وارد خانه ات شو و همسر خود را به چنین وضعى و مشابه آن ناچار مکن.(4)
پی نوشت:
(1) - نهج البلاغة: 880، حکمت 412؛ بحار الأنوار: 33/ 434، باب 26، حدیث 643.
(2) - الغارات: 1/ 65؛ بحار الأنوار: 100/ 93، باب 1، حدیث 9.
(3) - الغارات: 1/ 75؛ مستدرک الوسائل: 7/ 68، باب 12، حدیث 7670.
(4) - المناقب: 2/ 106؛ مستدرک الوسائل: 12/ 337، باب 40، حدیث 14223؛ بحار الأنوار: 41/ 57، باب 105، حدیث 7.
کتاب اهل بیت علیهم السلام عرشیان فرش نشین، شیخ حسین انصاریان