گنجینه

مطالب مفید برای شما دوست عزیز

گنجینه

مطالب مفید برای شما دوست عزیز

گنجینه
طبقه بندی موضوعی

کانال گنجینه
اینستگرام گنجینه
آپارات گنجینه
بایگانی
پیوندهای روزانه

رزق آسمانی

دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۰۴ ب.ظ

 سید مرتضی گفت: به او گفتم من می دانم آن آقا امام زمان بوده و جریان دیشب خود و خواب خودم را نقل کردم و گفتم از خانه بیرون نیامدم مگر برای تحقیق از صدق خواب خودم.

شیخ محمد رازی در کتاب التقوی، می نویسد: سیدشریف، سید مرتضی حسینی، معروف به ساعت ساز قمی، که از اشخاص با حقیقت و متدین پائین شهر قم است و به نیکی و پارسائی مشهور و معروف است حکایت کرد که شب پنجشنبه ای در فصل زمستان که هوا بسیار سرد و برف زیادی هم روی زمین نشسته بود به خاطرم رسید که شب پنجشنبه و موسم رفتن آخوند ملا محمد تقی بافقی به مسجد جمکران است.

 

با خود گفتم که حتما با این هوای سرد و برف زیاد امشب را تعطیل کرده اند با این حال دلم طاقت نیاورد آمدم منزل ایشان، دیدم نیستند. رفتم مدرسه آنجا هم نبود. سراسیمه در پی ایشان می گشتم.

 

نانوای میدان میر به من گفت: آقا چرا مضطربی و به دنبال که می گردی؟ گفتم بدنبال آخوند محمد تقی می گردم و می ترسم در این هوای سرد و وجود خطر، جانوران در بیابان به او آسیب برسانند. نانوا گفت بی جهت دنبال او مرو. من از ترس آنکه از این سرما و برف به ایشان صدمه ای برسد؛ بسیار ناراحت شدم. چون چاره ای نداشتم با حال پریشانی به طوری که اهل منزل از پریشانی من ناراحت بودند به منزل برگشتم و مرا شب خواب نمی برد. همه اش در فکر و خیال آقا بودم؛ تا نزدیک سحر خوابم برد. دیدم صاحب الامر حضرت حجت، علیه السلام وارد منزل شد به من فرمود: سید چرا ناراحتی؟ گفتم ای مولای من از جهت شیخ محمد تقی که امشب به مسجد رفته و نمی دانم چه به سرش آمده، نگرانم.

 

فرمود: سید مرتضی، گمان می کنی که من از خارج شدن شیخ بی اطلاعم. الان رفتم به مسجد و وسایل راحتی او و همراهانش را فراهم نمودم.

 

من از خواب با خوشحالی بیدار شدم و به اهل منزل هم این بشارت را دادم. صبح زود برخاسته و برای تحقیق از صحت این خواب نزد یکی از اصحاب شیخ آمده و گفتم: قضیه شب گذشته را برایم بگو که دیشب چگونه با این سرما در مسجد بیتوته کردید؟ گفت: دیشب حاج شیخ ما را برداشته به مسجد جمکران برد. با آن هوای سرد و برف ولی وقتی که از شهر خارج شدیم یک حرارت و شوقی دیگر داشتیم تا به اندک زمانی به مسجد رسیدیم. متحیر بودیم که شب را با سرما چه خواهیم کرد که ناگاه دیدم جوان سیدی وارد شده و گفت: می خواهید کرسی و آتش برایتان حاضر کنم؟

 

آخوند گفت: اختیار با شما است. آن سید رفت پس از چند دقیقه برگشت و با خود کرسی و منقل آتش و لحاف آورد و در یکی از حجره ها گذاشت. خواست برود؛ یک نفر از ما اظهار کرد که ما صبح زود می رویم. این اثاثیه را به که بسپاریم؟ گفت: هر کس آورد؛ خودش می برد و از نظر ما پنهان شد. ما در تعجب بودیم که این آقا که بود و اثاثیه را از کجا آورد؟ ما صبح زود آمدیم و اثاث را در همانجا گذاشتیم. هنوز هم ما درباره آن شخص و آن اثاث در فکریم. سید مرتضی گفت: به او گفتم من می دانم آن آقا امام زمان بوده و جریان دیشب خود و خواب خودم را نقل کردم و گفتم از خانه بیرون نیامدم مگر برای تحقیق از صدق خواب خودم.

 


مردان علم در میدان عمل، جلد یک، اثر سید نعمت الله حسینی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۰۴
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی