گنجینه

مطالب مفید برای شما دوست عزیز

گنجینه

مطالب مفید برای شما دوست عزیز

گنجینه
طبقه بندی موضوعی

کانال گنجینه
اینستگرام گنجینه
آپارات گنجینه
بایگانی
پیوندهای روزانه

ویژه نامه شهادت باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام

پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۵۷ ق.ظ

همانا مؤمن چـنـان است که هرچه عارض او شود خیر او است، اگر بریده شود اعضاى او براى او خیر است و اگر مشرق و مغرب را مالک شود براى او خیر است ...


افول خورشید هفتم آسمان امامت و ولایت:

روز 25 رجب یاد روز شهادت مردى است که به قدرت مسلط زمانه اش «نه» گفت و تا به آنجا رفت که رژیم طاغوتى هارون براى ادامه ى حیات ننگین خود همه عوامل و نیروهایش را به ستیزه با انسان آزادهء زمان بسیج کرد. یک کلمه «نه» به دستگاه فساد هارون گران تمام شد.


او نه گفت و تمام رزمندگان علوى در صفوف ایستاده در کنار او صف زدند و قیام ها و نهضت‌ها آغازیدند و در راه پیروزى حق بر باطل، و حفظ حرمت و رسالت اسلام تا پاى جان و چوبهء دار و سلول‌هاى زندان پایدارى نمودند و از خود حماسه‌هایى به جا نهادند که تا نابودى و از بین رفتن دستگاه جبار بنى العباس ادامه یافت و نام پیشواى آزادى بخش جهان اسلام را جاویدان ساخت و هنوز هم که چندین قرن از مبارزات امام (علیه السلام) مى گذرد و مردم آزاده به دستگاه ستمگرى هارون با دیده ى نفرت و لعن مى نگرند و مسببین و طراحان نقشه‌هاى ضد انسانى را شایسته ى نام انسانى نمى دانند.

 

اکنون باید دید عامل این طرح شیطانى و نقشه خائنانه چه بوده است ؟


نفوذ معنوى و تفوق روحى، تبار و الا، علم و افر، فضیلت بى کران، شخصیت ممتاز، تقوا و فضیلت، شهرت و اعتبار اجتماعى، مقام معنوى ارزنده، همه و همه صفات ویژه اى بودند که هارون و سردمداران خلافت عباسى از آن نصیبى نداشتند و این نوع برجسته‌گى‌هاى فضیلت امام (علیه السلام) هر کدام به نوبت خود مى توانست عوامل تحقیر شخصیت پوشالى هارون را فراهم سازد و او مى خواست با حبس و بازداشت امام، عقده ها و حقارت‌هاى درونى خود را جبران و التیام بخشد، غافل از آنکه این نوع شکنجه ها، روز به روز بر مقبولیت امام و محبوبیت او مى افزاید و مبغوضیت و عامل شکست و سقوط هارون را فراهم مى سازد. در سال 179 بود که هارون پس از گذراندن مراسم حج بنا به پاره اى از سعایت ها و گزارش هائى که دربارهء فعالیت‌هاى روحانى امام (علیه السلام) به او رسانده بودند او را از مدینه تبعید کرد و زندانى و بازداشت نمود.

 

ولى زندان‌هاى مکرر و متوالى هارون، نتوانست موسى بن جعفر (علیه السلام) را از بازگویى حقیقت باز دارد و او را مطیع و فرمانبردار گوش و زبان بسته ى هارون سازد.


یک بار او را در بصره پیش عیسى بن جعفر برادر زاده فرماندار شهر بازداشت نمود و سپس پیش فضل بن ربیع یکى دیگر از آجودان‌هاى مخصوص خود، دیگر بار نزد فضل بن یحیى و آخرین بار در زندان سندى بن شاهک محبوس ساخت که تنها مدت زندان او بیش از چهار سال تمام طول کشید و توأم با شکنجه و ناملایمات روحى و جسمى بوده است.

 


گفتار صاحب ارشاد

در ارشاد آمده است هنگامى که هارون در مسافرت حج خود وارد مدینه گشت امام با جمعى از اشراف مدینه به دیدار او شتافتند پس از مراجعت از دیدار او، امام به مسجد رسول الله (صلى الله علیه و آله) برگشت.

هنگامى که هارون به زیارت قبر رسول خدا شتافت در ضمن سخنان خود خطاب به قبر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) این چنین گفت:

 

یا رسول الله إنى اعتذر الیک من شیئى اریدان افعله، اریدان احبس موسى بن جعفر، فانه یرید التشتت بین امتک، و سفک دمائها.

اى پیامبر خدا ! من در یک مورد از شما عذر خواهى دارم و آن دستگیرى فرزندت موسى بن جعفر است و محبوس نمودن اوست، او مى خواهد میان مسلمانان اختلاف کلمه بیفکند که منجر به خون ریزى آنان گردد.

 

پس از آن زیارت تنزیه و تبرئه ! که مرسوم ستمکاران است دستور داد امام را در مسجد رسول الله (صلى الله علیه و آله) دستگیر سازند و به حضور هارون آورند او را به بند زنجیر کشاندند و دو محمل ترتیب دادند که روى استرى نهاده بودند جمعى را با یکى از آن محمل ها روانه ى بصره و جمعى دیگر را به کوفه، و هدف او از این طرح گم کردن رد پا بود.


بدین ترتیب امام را به بصره پیش عیسى بن جعفر فرماندار بصره و ارد ساختند و از آن تاریخ به مدت یک سال تمام، تحت نظر او بود.

 

امام همیشه در حال نماز مى گفت: خدایا ! من همیشه فراغت بر عبادت را از تو مسئلت مى داشتم بر این توفیق شکر گزارم. هارون نامه اى درباره نقشهء قتل امام (علیه السلام) به او نوشت او با خواص خود در این باره به تبادل نظر پرداخت همگان او را از این عمل بر حذر داشتند و از عواقب و خیم این اقدام هشدار دادند تا این که عیسى در پاسخ نامه ى هارون چنین نوشت: «مدت حبس و بازداشت موسى بن جعفر به درازا کشید و من در این مدت طولانى او را با و سائل گوناگون آزموده ام.


گاهى جاسوسانى تحت عناوین مختلف به عنوان آگاهى و اطلاع از مضمون دعاها و گفتارها و مناجات‌هاى او با او همنشین ساخته ام همگى گزارش داده اند که او فردى است که هرگز از دعا و عبادت خدا، خسته نمى شود و همیشه مشغول انجام اوامر الهى است و تاکنون هرگز گزارشى به من نرسیده است که او در دعا و نیایش خود، بر ضد تو یا من دعائى بکند و نفرینى بنماید تمام ادعیه و درخواست‌هاى او طلب مغفرت و آمرزش است و درخواست اصلاح وضع عمومى مردم.

 

اگر شما دستور بدهید شخص دیگرى او را از من به پذیرد بهتر و مناسب تر خواهد بود و اگر نه من نمى توانم او را بیشتر نگهدارم او را آزاد خواهم ساخت چون حقیقت این است که من از نگهدارى ایشان در رنج و تعب بى حد به سر مى برم وجدانا ناراحت و متأثرم». (1)


انتقال به بغداد هارون با دریافت نامه ى عیسى بن جعفر، دستور داد او را از بصره به بغداد منتقل سازند و تحت نظر مخصوص خود قرار دهند از این رو او را به یکى از آجودان‌هاى خاص خود به نام «فضل بن یحیى» سپرد تا مراقبت لازم در مورد او به عمل آورد.

 

فضل او را در یکى از اطاق‌هاى منزل خود جا داد و افراد خاصى به عنوان بررسى حالات روحى او و جاسوسى و گزارش تعیین نمود تا در امر او دقت و کنجکاوى بیشترى به عمل آورند. امام مشغول عبادت و اطاعت الهى بود اغلب روزها را روزه دار و شب ها را تا صبح به تهجد و شب زنده دارى مشغول بود و لحظه‌اى از عبادت و از راز و نیاز غفلت نداشت فضل نیز با مشاهده این اعمال و رفتار از وجدان خود شرمنده و متأثر گردید و نتوانست در مبارزه با خواست‌هاى وجدان بیش از حد اصرار ورزد و از این رو در زندگى امام توسعه داد و در تعظیم و تکریم و احترام و جلب رضایت او کوشید.


هارون در منطقه «رقه» به سر مى برد که گزارش محبت ها و احترامات فضل را به او رساندند او از این عمل فضل، ناراحت گردید و به او نوشت:

«این عمل تو بسیار ناگوار است تو مأموریت دارى که با رسیدن نامه او را به قتل برسانى».

فضل نامه را خواند ولى از اجراى دستور آن سرپیچى نمود.

 

خبر استنکاف فضل به هارون رسید او در نامه دیگرى به عباس بن محمد نوشت و در آن نامه متذکر شده بود که از وضع موسى بن جعفر (علیه السلام) بررسى دقیق به عمل آورند اگر او در رفاهیت و آسایش به سر ببرد او را از فضل بن یحیى تحویل بگیرید. و در نامه ى دیگرى به سندى بن شاهک که در پستى و فرومایگى نظیر نداشت نوشته بود که با رسیدن نامه از اوامر و دستورهاى محمد بن عباس امتثال کامل بنماید. نامه رسان هر دو نامه را به محل خود رساند و دستگاه جاسوسى هارون به فعالیت افتاد و حقیقت را فاش ساخت و دستور صادر شد که فضل بن یحیى احضار گردد او را در حضور سندى، عریان ساختند و صد تازیانه به بدن عریان او زدند و جریان را به هارون نوشتند.


هارون در ملاء عام اظهار داشت که فضل از خلیفه سرپیچى نموده است و او را مورد لعن و تنفر علنى قرار داد و گفت: من او را لعن مى کنم و شما هم او را لعن کنید. مردم نا آگاه و غافل همگى با هارون هم صدا شدند.

 

این خبر به گوش یحیى بن خالد رسید فورا به حضور خلیفه شتافت و در مورد فضل به شفاعت پرداخت و اظهار نمود:

او هنوز جوان است و تجربهء کافى ندارد. من مأموریت او را با کمال میل مى پذیرم و رضایت خاطر شما را فراهم مى سازم. هارون خوشحال گردید و از کوتاهى و قصور فضل گذشت و به مردم اعلام نمود فضل در یک مورد مرتکب مخالفت و سرپیچى شده است ولى او توبه کرد من او را عفو کردم و شما هم او را مورد عفو قرار دهید.

 

آن زبان بسته ها ! همگى گفتند ما دوستان کسى هستیم که شما خلیفه او را دوست داشته باشید و دشمنان کسى هستیم که شما دشمن مى دارید !

یحیى بن خالد با جمعى از مأموران عالى رتبه از «رقه» به طرف بغداد رهسپار گشت مردم به استقبال او شتافتند و از هر طرف دور او را گرفتند و در مورد مسافرت او پرسش ها کردند او به عنوان رد گم کنى اظهار داشت: من به عنوان تعدیل مالیات و نظارت بر امور کارگزاران خلیفه آمده ام و چند روز اول هم به این قبیل امور اشتغال ورزید ! ولى پس از چند روز سندى بن شاهک را به حضور خود خواست و دستور مخصوص هارون را در مورد قتل امام موسى (علیه السلام) به او اعلام نمود و او هم پذیرفت و در یکى از و عده‌هاى غذا، زهرى در طعام او وارد ساخت و به حضرت خوراند و برخى معتقدند که زهر را در خرما قرار داد و به هر صورتى انجام پذیرفته باشد امام در اثر مسمومیت دچار تب شدید گردید که فقط سه روز زنده بود. در روز سوم جان به جان آفرین تسلیم نمود و در راه تبلیغ احکام خدا به فیض شهادت نائل گردید. (2)

 

«کشى» در این باره مى گوید: عبد الله بن طاووس از امام رضا (علیه السلام) سوال نمود آیا راست است که یحیى بن خالد پدرت امام موسى را مسموم ساخت.

امام در پاسخ مى فرماید: «آرى او پدرم را با سى خرماى زهر آغشته، مسموم ساخت». (3)

 

در برخى از تواریخ به جاى یحیى، فضل بن یحیى آمده است و ترتیب مسمومیت آن بزرگوار را چنین نوشته اند که: «در زندان هر روز، فضل بن یحیى غذا مى آورد روز چهارم در اثر میل غذا مریضى سخت به امام دست داد دکتر نصرانى را حاضر ساختند از حال امام پرسش نمود امام حال پاسخ دادن نداشت. پس او در اثر اصرار طبیب دست خود را نشان داد که در اثر مسمومیت کبود شده بود». و فرمود: علت مرض من، همین است.

طبیب برگشت و گفت: «خدا بهتر آگاه است شما چه نوع با او رفتار کرده اید ؟

 

«برخى دیگر معتقدند که سندى بن شاهک با دستور هارون اقدام به این عمل کرده است هر چند نحوه ى مسمومیت آن بزرگوار مورد بحث و گفتگو و اقع شده است ولى آنچه قطعى و مسلم بوده است اینکه امام در اثر مسمومیت در زندان به فیض شهادت نائل آمده است.

 

 

پی نوشت:

1. ارشاد مفید، ص 251، نجف - نور الابصار، شبلنجى، ص 104 - ابن صباغ در اسعاف الراغبین، ص 148.

2. داستان مسمومیت امام را از مورخین اهل سنت: علامه ابن صباغ مالکى در الفصول المهمه ص 220. شبلنجى در نور الابصار، ص 491 - ابن صباغ مالکى در اسعاف الراغبین، ص 148 - ابن حجر هیثمى در الصواعق المحرقه، ص 191 - سید محمد عبد الغفار در ائمة الهدى، ص 111، مسعودى در مروج الذهب، ج 3، ص 365 نقل نموده اند در آن کتاب اخیر مى افزاید: موسى بن جعفر (ع) در پانزدهمین سال حکومت هارون، در سن 54 سالگى در بغداد به صورت مسموم در گذشت.

3. کشى، ص 57.

 

 

 

فضایل اخلاقی و معنوی امام کاظم علیه السلام:

صفات و فضائلى که اکنون در این بخش مى آوریم در دیگر پیشوایان هم وجود داشته است چه ظاهر شده باشد یا نه.


احسان به دشمن

احسان و نیکى کردن به دوستان کار سهل و آسانى است چون در آنان امید عوض یا حس إشباع حب ذات و خود دوستى نهفته است و بالأخره او دوست و همکار محسوب مى گردد. ولى کمال کرم و سخاء در آنست که انسان دوست و دشمن را در موقع نیاز، برابر به حساب آورد و تنها خدا را مقصد و مقصود خود قرار دهد.

 

 

این برنامه در زندگى امام (صلى الله علیه و آله) بارها اتفاق افتاده است که تنها به نقل داستان زیر بسنده مى کنیم: «در شهر مدینه مردى گمنام و فرومایه‌اى به سر مى برد که با امام (علیه السلام) عداوت شدید و کینهء قلبى دیرینه داشت. حکومت وقت و ایادى او نیز او را تحریک و از عملیات او پشتیبانى مى نمود و او را وا مى داشت هر کینه اى که در دل دارد در حق خاندان پیامبر و نوادگان على (علیه السلام) روا دارد این مرد اصرار مى ورزید که کینه ى دیرینه و زهرآگین خود را منحصرا بر دامان موسى بن جعفر (علیه السلام) سرشناس ترین فرد خاندان علوى بریزد.

 

 

کار تعدى و بیدادگرى این فرومایه به جائى رسید که چند تن از یاران پیشواى هفتم اجازت طلبیدند که با ریختن خون او، دفتر این حکایت ننگین را بشویند. آنان اصرار داشتند امام اجازت دهند تا با یک ضرب شمشیر کار این فاجر خبیث را براى همیشه بسازند و خود را از آزار زبان و طعن او راحت سازند.


 

امام هر گاه که این درخواست را از یاران خود مى شنید با لحن پرخاش آمیزى آنان را از این کار باز مى داشت و مى فرمود: «من خود او را تنبیه خواهم نمود».

 

روزى بى آنکه کسى را امام همراه خود بردارد بر قاطر، «مرکب اختصاصى» خود نشست و به سراغ آن مرد رفت و از و ضع او اطلاع گرفت. به عرض رساندند او در حومهء مدینه در کشتزار خود مشغول کشاورزى است امام به سوى مزرعه ى او رفت، و بدون رعایت آئین کشت و کار قاطر سوارى خود را از میان گندمها عبور داد. آن مرد که از دور این سوار بزرگوار را شناخته بود فریاد کشید: چه مى کنى ؟ کجا مى آئى ؟ امام (علیه السلام) بى آنکه به این فریادها پاسخ گوید همچنان پیش مى رفت تا به در کومهء او رسید و در آنجا از مرکب خود پیاده شد و بر دشمن کینه توز و نادان خود سلام کرد و با خنده و خوشرویى فرمود:

 

- خوب حالا بگو از این بى احتیاطى من مزرعه ى شما چقدر خسارت دید ؟ مردک که هنوز اخمهایش باز نشده بود گفت: صد سکه طلا.

- بگو ببینم از این مزرعه چقدر امید سود و بهره‌دارى ؟ مرد با لحن تلخ و تندى گفت: من که غیب نمى دانم.

- فرمود: من هم از غیب سوال نکردم. مرد فکرى کرد و گفت: دویست سکه طلا. در این هنگام امام کیسه اى از جیب خود بیرون کشید و در دامان آن مرد سرازیر کرد که محتواى سیصد سکه ى طلا بود. امام فرمود: این بهره اى که امیدوار بودى از مزرعه ات بدست آورى مى بینى که مزرعهء تو هنوز همچنان باقى است و من امیدوارم که خداوند متعال امید تو را از این مزرعه باز آورد.

 


آن مرد که در برابر این کرم و بخشش و در مقابل این ماجرا، متحیر و بهت زده مانده بود از جا برخاست و با انکسار و مذلت خود را به پاى آن بزرگوار افکند و دیگر از شرم نتوانست سر بردارد و در چشم امام (علیه السلام) بنگرد.

 

عصر آن روز که یاران امام (علیه السلام) آن مرد را در مسجد پیامبر در مدینه دیدند که دربارهء امام مى گفت: الله أعلم حیث یجعل رسالته: «خداوند آگاه و دانا است که پیشوائى را به چه کسى و اگذارد». (1)

اینها نمونه هائى چند از عطایا و بخشش‌هاى امام (علیه السلام) بود که بیان گردیده است و همیشه مى فرمود: «یکى از عوامل مغفرت و بخشش الهى، اطعام غذا در راه خدا است».

 

 

سپاس براى فراغت

امام موسى بن جعفر (علیه السلام) هنگامى که به دستور ستمگر عصر و طاغوت وقت، هارون رشید به جرم حق گوئى و دفاع از حقیقت، دستگیر و روانهء زندان شد، به خاطر فراغت و دستیابى به فرصت بیشتر براى عبادت و سپاس پروردگار سجده ى طولانى به جا مى آورد و در حال سجده این چنین عرضه مى داشت: «بار الها ! من بارها از درگاه تو مسئلت مى داشتم که براى عبادت، فراغتى به من عنایت فرمائى تا به اطاعت و فرمان تو قیام ورزم از اینکه اکنون درخواست مرا اجابت فرموده اى در برابر چنین توفیقى سپاسگزارم». (3)

 

در بیشترین اوقات دعاى آن حضرت با این کلمات آغاز مى گردید: «اللهم انى اسئلک الراحة عند الموت، و المغفرة بعد الموت، و العفو عند الحساب». (4) بار خدایا ! من به هنگام مرگ آسایش و راحتى، و پس از مرگ غفران و آمرزش، به هنگام بررسى حساب، عفو و گذشت از درگاه تو مسئلت مى دارم !»

 

 


سفرهاى حج آن بزرگوار

مسافرت‌هاى حج آن بزرگوار که معمولا 24 تا 25 روز طول مى کشید به صورت پیاده انجام مى پذیرفت با آن که و سائل سوار شدن از هر نظر فراهم بود چون سوارى‌ها و اسب‌هاى راهوار پیش روى آن حضرت کشانده مى  شد و این خود مى رساند که علاقه و اخلاص آن بزرگوار به مظاهر توحید و عبادت تا چه حدى بوده است.

 

امام، چهار بار به صورت خانوادگى به بیت الله الحرام رهسپار شدند و در آن سفرهاى خانوادگى على بن جعفر برادر ارجمندش نیز حضور داشت و ملتزم رکاب امام و مفتخر به امتثال او امر او بود و چندین بار هم تنها و بدون عائله و خانواده، به سفر حج رفتند.

 

روش مسافرت‌هاى آن حضرت به این ترتیب بود که معمولا از معاشرت و اختلاط با مردم که موجب تضییع فرصت گرانبها مى گردد احتراز مى ورزید فقط و فقط به عبادت و سازندگى نفس، و تصفیه خویشتن و تفکر در عظمت خالق مى پرداخت و در این سیر و سلوک و اندیشه ها بود که از خود بى خود مى گشت و راه تقرب و و صال بیشتر را مى جستند که عالیترین و لذت بخش ترین حالات یک فرد با ایمان و مخلص است.

 

داستان ملاقات او با شقیق بلخى که در بخش آراء و گفته‌هاى دیگران آمده است گویاى این حالت سیر و سفر روحانى است. وى در پایان ملاقات خود طبق دریافت‌هاى خود اعتراف نمود که: «موسى بن جعفر یکى از اوتاد و ابدال روزگار مى باشد». (5)


امام در یکى از دعاهاى حج خود مى گوید: «انت شربى اذا ظمئت من الماء، و قوتى اذا اردت طعاما الهى ! و سیدى ! مالى سواک فلا تعدمنیها». خدایا ! همه چیز و همه زندگى من تو هستى و جز تو خواسته و پناه دیگرى ندارم.

 

 

 

تلاوت و انس با قرآن

او عاشق قرآن و فانى در اجراى احکام و محتویات آن بود و لحظه‌اى از این امر غفلت  نداشت قرآن را با صداى خوش و لحن زیبا و آواز دلربا و آهنگ روحانى و معنوى به صورت بریده، بریده تلاوت مى فرمود.

 

 

جذبه‌هاى صداى او، رهگذران و مستمعین را از راه باز مى داشت و تحت تأثیر خاص خود قرار مى داد گاهى آنان را به گریه و ناله مى افکند. در اثر ممارست دائم با قرآن و عبادت‌ها و مناجات‌هائى که داشت مردم مدینه در میان خود او را به «زین المتهجدین» یعنى زینت شب زنده داران و عبادت کنندگان لقب داده بودند و با آن لقب میان مردم شهرت یافته بود. (6)

 


عنایت خاص امام به تلاوت و ممارست قرآن و آیات نورانى الهى از یک حقیقت بزرگ پرده بر مى دارد و آن این که قرآن از دیدگاه اهل بیت (علیه السلام) در مقام عظمت و اهمیت والاترى قرار دارد که ما هنوز به آن حقیقت نرسیده ایم آنان بهتر از همگان مى دانند که قرآن چه تأثیر شگرف و فوق العاده اى در زندگى روحى و اجتماعى مردم مى تواند داشته باشد. اگر محتویات و احکام آن در میان مردم پیاده گردد چه زندگى سعادت بخش و با صفائى در میان آنان حکم فرما خواهد بود. مردان حدیث و روایت به اتفاق آراء اعتراف کرده اند که قهرمان گفتار ما در پرهیز کارى و پرستش حق و عبادت شبانه روزى خداوند عالم، و در عنایت و توجه به قرآن در عصر خود بى همتا و بى نظیر بود و کمتر شبى در عمر پر برکتش، سپرى مى گردید که سر بر بالین استراحت و اسایش بنهد و آسوده و غافل در بستر استراحت بیارامد و از عبادت و نیایش و از قرائت و تلاوت آیات، غفلت و کوتاهى داشته باشد.

 

 

 

تفقد از مخلوق

در برنامه‌هاى عبادت و بندگى امام (علیه السلام) عبادت ویژه اى هم گنجانده شده بود که محض خشنودى خدا، و جلب رضایت و رفاه مخلوق صورت مى گرفت که از نظر اهمیت کمتر از سجده‌هاى طولانى آن بزرگوار نبود و آن تفقد از مستمندان و رسیدگى به و ضع درماندگان، در دل شب ها بود بى آنکه خود آنان متوجه عامل این تفقدها گردند.

 

شیخ مفید در این باره مى نویسد: «او شبانه از فقراء و مستمندان شهر مدینه، تفقد و دل جوئى به عمل مى آورد و در زنبیل مخصوص پول و مواد غذائى به منازل و کلبه‌هاى آنان حمل مى کرد، و به ترتیبى در اختیار آنان قرار مى داد که گاهى خودشان هم نمى دانستند که این کمک ها از کدام شخص و از کدام ناحیه، صورت گرفته است؟» (7)

 

 

تواضع و فروتنى

امام موسى بن جعفر (علیه السلام) بر مرد سیاه چهره و بد منظرى گذر کرد و بر وى سلام نمود و کنارش نشست مدتى با او سخن گفت سپس آمادگى خود را در قضاى حوائج او اعلام فرمود.

بعضى که ناظر جریان بودند عرض کردند یابن رسول الله ! آیا با چنین شخصى مى نشینى و از حوائج او سوال مى کنى ؟

حضرت در جواب فرمود: «این مرد سیاه چهره بنده ایست از بندگان خدا و برادرى است از برادران، به حکم کتاب خدا، همسایه اى است با ما در بلاد خدا، حضرت آدم بهترین پدران، آئین اسلام والاترین ادیان ما و او را به هم ربط داده است».(8)


 

در راه امر به معروف

روش تبلیغ و راه و رسم امر به معروف و نهى از منکر امام (علیه السلام) شیوه ى مخصوصى داشت که امکان نداشت نفس گرم و مسیحائى او بر قلب مستعدى دمیده گردد و او از گناه خود بر نگردد. داستان زیر مى تواند نمونه بارزى از این مقوله به شمار آید. «بشربن حارث حافى» از هل مرو بود، مدتى از عمرش را به گناهکارى و شهوات غیر مشروع گذراند روزى حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) از کوچه اى که خانه ى بشر در آن بود، عبور مى فرمود، موقعى که به درب خانه ى بشر رسید اتفاقا در باز شد و یکى از کنیزکان بشر از خانه بیرون آمد کنیز حضرت را شناخت و آن حضرت هم مى دانست که این خانه بشر است.

 

از کنیز سوال فرمود: آقاى تو آزاد است یا بنده ؟ پاسخ داد: آزاد است. فرمود: چنین مى نماید که گفتى، زیرا اگر بنده بود به شرائط بندگى عمل مى کرد و از آقاى خود اطاعت مى نمود. حضرت این سخن را فرمود و راه خود را در پیش گرفت.

 

کنیز به خانه برگشت و گفته ى امام را براى بشر بازگو کرد. سخن حضرت در نهاد وجود او طوفانى برپا کرد و سخت منقلبش نمود با عجله ى تمام از جا برخاست و با پاى برهنه از خانه بیرون دوید و خود را به آن امام رساند و اعتذار نمود با دست مبارک او توبه کرد و گناهان خود را ترک گفت و راه و رسم اطاعت و بندگى را پیش گرفت.

 

چون موقعى که به حضور امام شرفیاب شد و توبه کرد پا برهنه بود به احترام حفظ لحظه ى سعادت بخش، تا پایان عمر کفش نپوشید و همیشه با پاى برهنه راه مى رفت، لذا معروف شد به بشر حافى: یعنى پابرهنه. (9)

 

چون امام و رسم تبلیغ را مى دانست که با چه زبانى با فرد آلوده، سخن گوید بُشرى که چندین سال با گناه و ناپاکى آلوده بود با یک جملهء کوتاه او را متنبه ساخت و چنان منقلب نمود که از گذشته ى خود استغفار نمود و باقیماندهء عمر خود را با پاکى و درستکارى سپرى ساخت و یکى از مردان نامى و معروف تاریخ گردید به حدى که خطیب بغدادى در تاریخ خود از یکى از علماى آن عصر به نام ابراهیم حربى نقل مى کند که او گوید: «شهر بغداد عاقل تر و متین‌تر از بشر بن حارث را در خود نپرورانده است گوئى که در هر موى او عقل و تدبیرى، نهفته است». (10)

 

پی نوشت:

1. ابن شهر آشوب، المناقب ج 2، ص 379.

2. شیخ مفید، ارشاد مفید ص 277.

3. تفصیل داستان مزبور در کتاب‌هاى: اخبار الدول، ص 112 - مختار صفوة الصفوة، ص 153 احقاق الحق، ج 12 و دیگر منابع تاریخى و حدیثى آمده است، مراجعه گردد.

4. المجالس السنیه، ج 2، ص 527 - ارشاد مفید، ص 260.

5. ارشاد مفید، ص 277.

6. روى عن موسى بن جعفر (ع) انه مربرجل من اهل السواد رمیم المنظر فسلم علیه و نزل عنده و حادثه طویلا ثم عرض نفسه فی القیام بحاجة ان عرضت له. فقیل یا بن رسول الله ! أتنزل الى هذه ثم تسأله عن حوائجه و هو الیک أحوج. فقال (ع): عبد من عبیدالله و أخ فی کتاب الله و جار فی بلادالله یجمعنا و ایاه خیر الأباء آدم و أفضل الأدیان، الأسلام.

 

 

 

زیارت

 فضیلت زیارت کاظمین

در فضیلت و کیفیّت زیارت کاظمین یعنى امام موسى کاظم و امام محمّد تقى علیهماالسلام و ذکر مسجد بُراثا و زیارت نوّاب اربعة رضى الله عنه و زیارت جناب سلمان رضى الله عنه و مشتمل است بر چند مطلب :

 

مطلب اوّل در فضیلت و کیفیّت زیارت کاظمین علیهماالسلام است بدانکه از براى زیارت این دو امام معصوم علیهماالسلام فضل بسیارى ذکر شده و در اخبار کثیره وارد شده که زیارت امام موسى علیه السلام مثل زیارت حضرت رسول صلى الله علیه و آله است و در روایتى است که هر که او را زیارت کند مثل آنست که زیارت کرده باشد حضرت رسول صلى الله علیه و آله و امیرالمؤ منین علیه السلام را و در روایت دیگر مثل آنست که امام حسین علیه السلام را زیارت کرده باشد و در حدیث دیگر هر که او را زیارت کند بهشت از براى اوست .

 

و شیخ جلیل محمد بن شهرآشوب در مناقب از تاریخ بغداد نقل کرده که خطیب مؤلّف آن کتاب به سند خود از علىّ بن خلال نقل نموده که گفت هیچ امر دشوارى مرا رُو نداد که بعد از آن بروم به نزد قبر حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام و متوسّل به آن جناب شوم مگر آنکه خدا آن را از براى من آسان کرد و نیز گفته که دیده شد در بغداد زنى که مى دوید پس به او گفتند که بکجا مى روى گفت بسوى قبر موسى بن جعفرعلیه السلام که دعا کنم براى پسرم که او را حبس کرده اند مردى حنبلى مذهب در آنجا حاضر بود استهزاء کرد به آن زن و گفت پسرت در زندان مُرد آن زن گفت خداوندا از تو سؤ ال مى کنم به حقّ آن کسى که او را در زندان شهید کردند که مرادش همان حضرت است که قدرت خود را به من بنمائى ناگاه پسر آن زن را رها کردند و پسر آن مرد حنبلى را که استهزاء کرده بود به جنایت او گرفتند و شیخ صدوق از ابراهیم بن عقبه روایت کرده که گفت نوشتم به خدمت امام علىّ نقى علیه السلام و در نامه سؤ ال کرده بودم از زیارت ابى عبداللّه الحسین علیه السلام و از زیارت امام موسى و امام محمّد تقى علیه السلام یعنى آنکه کدام یک از این دو زیارت بهتر است پس حضرت در جواب مرقوم فرموده بودند ابوعبداللّه علیه السلام مقدّم است و زیارت این دو معصوم جامعتر وثوابش بزرگتراست.

 

دانلود زیارتنامه باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام

 

 

کیفیت زیارت کاظمین علیهماالسلام

وامّا کیفیت زیارت کاظمین علیه السلام پس بدانکه زیارات درآن حرم شریف بعضى مختصّ است به هر یک ازآن دو بزرگوار و بعضى مشترک مابین آن دو امام است امّا زیارت مختص به امام موسى علیه السلام پس چنانکه سیّد بن طاوس در مزار نقل نموده آن است که چون خواستى آن حضرت را زیارت کنى سزاوار است که غسل کنى پس روانه شوى به زیارت با تاءنّى و وقار همین که به در حرم رسیدى بایست و بگو:


اَللَّهُ اَکْبَرُ اَللَّهُ اَکْبَرُ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ وَاللَّهُ اَکْبَرُ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى هِدایَتِهِ
خدا بزرگتر است (از توصیف ) معبودى نیست جز خدا و خدا بزرگتر است ستایش خداى را براى راهنمائى کردنش


لِدینِهِ وَالتَّوْفیقِ لِما دَعا اِلَیْهِ مِنْ سَبیلِهِ اَللّهُمَّ اِنَّکَ اَکْرَمُ مَقْصُودٍ
(ما را) به دین خود و توفیق دادنش به اجابت دعوت او بدان راهى که او خواست خدایا تو بزرگوارترین مقصود


وَاَکْرَمُ مَاْتِىٍّ وَقَدْ اَتَیْتُکَ مُتَقَرِّباً اِلَیْکَ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیِّکَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ
وکریمترین کسى هستى که بدرگاهش آیند و من به درگاهت آمده ام و تقرب جویم به پیشگاهت بوسیله فرزند دختر پیامبرت که درودهاى


وَعَلى آباَّئِهِ الطّاهِرینَ وَاَبْناَّئِهِ الطَّیِّبینَ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ
تو بر او و بر پدران پاک و فرزندان پاکیزه اش باد خدایا درود فرست بر محمد


وَآلِ مُحَمَّدٍ وَلا تُخَیِّبْ سَعْیى وَلا تَقْطَعْ رَجآئى وَاجْعَلْنى عِنْدَکَ
و آل محمد و نومید مکن کوششم را و قطع مکن امیدم را و قرارم ده در نزد خودت


وَجیهاً فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبینَ
آبرومند در دنیا و آخرت و از مقربان درگاهت

 

 

پس داخل شو و مقدّم دار پاى راست خود را و بگو:
بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَفى سَبیلِ اللَّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ
به نام خدا و به یارى خدا و در راه خدا و بر کیش رسول خدا


صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَّ وَلِجَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
صلى اللّه علیه و آله خدایا بیامرز مرا و پدر و مادرم را و همه مردان و زنان با ایمان را

 

پس همین که رسیدى به در قبّه شریفه بایست و اذن طلب کن و بگو :


ءَاَدْخُلُ یا رَسُولَ اللَّهِ ءَاَدْخُلُ یا نَبِىَّ اللَّهِ ءَاَدْخُلُ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ
آیا داخل شوم اى رسول خدا آیا داخل شوم اى پیامبر خدا آیا داخل شوم اى محمد بن عبداللّه


ءَاَدْخُلُ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ ءَاَدْخُلُ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ ءَاَدْخُلُ یا اَباعَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنَ
آیا داخل شوم اى امیر مؤ منان آیا داخل شوم اى ابامحمد حسن (مجتبى ) آیا داخل شوم اى ابا


 ءَاَدْخُلُ یا اَبا مُحَمَّدٍ عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ءَاَدْخُلُ یا اَباجَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی
عبداللّه الحسین آیا داخل شوم اى ابا محمد على بن الحسین (زین العابدین ) آیا داخل شوم اى ابا


 ءَاَدْخُلُ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ءَاَدْخُلُ یا مَوْلاىَ
جعفر محمد بن على آیا داخل شوم اى ابا عبداللّه جعفر بن محمد آیا داخل شوم اى


 یا اَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ءَاَدْخُلُ یا مَوْلاىَ یا اَبا جَعْفَرٍ
مولاى من اى اباالحسن موسى بن جعفر آیا داخل شوم اى مولاى من اى ابا جعفر


ءَاَدْخُلُ یا مَوْلاىَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی
آیا داخل شوم اى مولاى من محمد بن على

 

 

پس داخل شو و چهار مرتبه بگو:


اَللَّهُ اَکْبَرُ
خدا بزرگتر است

 

پس بایست مقابل قبر و قبله را پشت کتف خود قرار بده پس بگو:


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا
سلام بر تو اى
ولِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِیِّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ اَلسَّلامُ
نماینده خدا و فرزند نماینده اش سلام بر تو اى حجت خدا و فرزند حجت او سلام


عَلَیْکَ یا صَفِىَّ اللَّهِ وَابْنَ صَفِیِّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللَّهِ وَابْنَ اَمینِهِ
بر تو اى برگزیده خداوند و فرزند برگزیده اش سلام بر تو اى امین خدا و فرزند امین او


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللَّهِ فى ظُلُماتِ الاَْرْضِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اِمامَ
سلام بر تو اى نور خدا در تاریکیهاى زمین سلام بر تو اى پیشواى


الْهُدى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلَمَ الدّینِ وَالتُّقى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خازِنَ
هدایت سلام بر تو اى پرچم دین و تقوى سلام بر تو اى خزینه دار


عِلْمِ النَّبِیّینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خازِنَ عِلْمِ الْمُرْسَلینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا
علم و دانش پیمبران سلام بر تو اى خزینه دار علم و دانش رسولان سلام بر تو اى


نآئِبَ الاَْوْصِیآءِ السّابِقینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْوَحْىِ الْمُبینِ
نایب اوصیاء پیشین سلام بر تو اى معدن وحى آشکار


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْعِلْمِ الْیَقینِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَیْبَةَ عِلْمِ
سلام بر تو اى دارنده دانش یقینى سلام بر تو اى گنجینه دانش پیمبران


الْمُرْسَلینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الاِْمامُ الصّالِحُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا
مرسل سلام بر تو اى امام شایسته سلام بر تو اى


الاِْمامُ الزّاهِدُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الاِْمامُ الْعابِدُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا
امام پارسا سلام بر تو اى امام عابد سلام بر تو اى


الاِْمامُ السَّیِّدُ الرَّشیدُ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهیدُ اَلسَّلامُ
امام بزرگ و رشید سلام بر تو اى کشته شهید (راه حق ) سلام


عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَابْنَ وَصِیِّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ مُوسَى
بر تو اى فرزند رسول خدا و فرزند وصى آن حضرت سلام بر تو اى سرور من اى موسى


بْنَ جَعْفَرٍ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ اَشْهَدُ اَ نَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللَّهِ ما حَمَّلَکَ
بن جعفر و رحمت خدا و برکاتش گواهى دهم که براستى تو رساندى از جانب خداوند آنچه را به عهده داشتى


وَحَفِظْتَ مَا اسْتَوْدَعَکَ وَحَلَّلْتَ حَلالَ اللَّهِ وَحَرَّمْتَ حَرامَ اللَّهِ وَاَقَمْتَ
و محافظت کردى از آنچه به تو سپرده بود و حلال کردى حلال خدا را و حرام کردى حرام خدا را و بپاداشتى


اَحْکامَ اللَّهِ وَتَلَوْتَ کِتابَ اللَّهِ وَصَبَرْتَ عَلَى الاَْذى فى جَنْبِ اللَّهِ
احکام خدا را و تلاوت کردى (به حق ) کتاب خدا را و شکیبا بودى بر آزار خلق در راه خدا


وَجاهَدْتَ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مَضَیْتَ
و جهاد کردى در راه خدا آنطور که باید تا مرگت فرا رسید و گواهى دهم که تو برفتى


عَلى ما مَضى عَلَیْهِ آبآؤُکَ الطّاهِرُونَ وَاَجْدادُکَ الطَّیِّبُونَ الاَْوْصِیآءُ
به همان راهى که رفتند بدان راه پدران پاک و اجداد پاک سرشتت آن اوصیاى


الْهادُونَ الاَْئِمَّةُ الْمَهْدِیُّونَ لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلى هُدىً وَلَمْ تَمِلْ مِنْ
راهنما و آن پیشوایان راه یافته ترجیح ندادى گمراهى را بر هدایت و متمایل نگشتى از


حَقٍّ اِلى باطِلٍ وَاَشْهَدُ اَ نَّکَ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاَِمیرِ الْمُؤْمِنینَ
حق بسوى باطل و گواهى دهم که تو براستى خیرخواهى کردى براى خدا و پیامبرش و براى امیر مؤمنان


وَاَنَّکَ اَدَّیْتَ الاَْمانَةَ وَاجْتَنَبْتَ الْخِیانَةَ وَاَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَیْتَ
و تو بخوبى امانت را پرداختى و از خیانت دورى گزیدى و بپاداشتى نماز را و بدادى


الزَّکوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَعَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً
زکات را و امر کردى به معروف (و کار نیک ) و جلوگیرى کردى از کار زشت و پرستش کردى خدا را از روى اخلاص


مُجْتَهِداً مُحْتَسِباً حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَجَزاکَ اللَّهُ عَنِ الاِْسْلامِ وَاَهْلِهِ
و کوشش و پاداش جوئى تا آنگاه که مرگت فرا رسید، خداوند پاداش نیکویت دهد از اسلام و مسلمین


اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَاَشْرَفَ الْجَزآءِ اَتَیْتُکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ زآئِراً عارِفاً
بهترین پاداشها و شریف ترین پاداشهاى نیک را، آمده ام به نزدت اى فرزند رسول خدا براى زیارتت در حالى که شناساى


بِحَقِّکَ مُقِرّاً بِفَضْلِکَ مُحْتَمِلاً لِعِلْمِکَ مُحْتَجِباً بِذِمَّتِکَ عآئِذاً بِقَبْرِکَ
به حق تواءم و فضیلتت را اقرار دارم و بار دانشت را تحمل کرده و در پرده پیمانت محجوب گشته و به قبرت پناه آورده


لاَّئِذاً بِضَریحِکَ مُسْتَشْفِعاً بِکَ اِلَى اللَّهِ مُوالِیاً لاَِوْلِی آئِکَ مُع ادِیاً
به ضریحت پناهنده گشته ام و تو را بدرگاه خدا شفیع گرفته ام دوستدار دوستانت هستم و دشمن


لاَِعْدآئِکَ مُسْتَبْصِراً بِشَاءْنِکَ وَبِالْهُدَىَ الَّذَّى اَنْتَ عَلَیْهِ عالِماً
دشمنانت بینایم به شاءن و مقامت و بدان هدایت و راهنمائى که تو برآنى و دانایم


بِضَلالَةِ مَنْ خالَفَکَ وَبِالْعَمَى الَّذى هُمْ عَلَیْهِ بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى
به گمراهى آنکس که با تو مخالفت کرد و به گمراهى آن وضعى که بدان گرفتارند، پدر و مادرم


وَنَفْسى وَاَهْلى وَمالى وَوَلَدى یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَتَیْتُکَ مُتَقَرِّباً
و خودم و خاندان و مال و فرزندانم به قربانت اى فرزند رسول خدا آمده ام به درگاهت تا تقرب جویم


بِزِیارَتِکَ اِلَى اللَّهِ تَعالى وَمُسْتَشْفِعاً بِکَ اِلَیْهِ فَاشْفَعْ لى عِنْدَ رِبِّکَ
بوسیله زیارت تو بدرگاه خداى تعالى و شفیع گیرم تو را به پیشگاهش پس شفاعت مرا بکن در نزد پروردگارت


لِیَغْفِرَ لى ذُنُوبى وَیَعْفُوَ عَنْ جُرْمى وَیَتَجاوَزَ عَنْ سَیِّئاتى وَیَمْحُوَ
تا بیامرزد گناهانم را و در گذرد از جرم و تقصیرم و نادیده انگارد اعمال بدم را و محو کند


عَنّى خَطیئاتى وَیُدْخِلَنِى الْجَنَّةَ وَیَتَفَضَّلَ عَلَىَّ بِما هُوَ اَهْلُهُ وَیَغْفِرَ
خطاهایم را و داخل بهشتم گرداند و تفضل کند بر من بدانچه او شایسته آنست و بیامرزد


لى وَلاِبائى وَلاِِخْوانى وَاَخَواتى وَلِجَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
مرا و پدران و برادران و خواهرانم را و همه مردان و زنان با ایمانى را که


فى مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها بِفَضْلِهِ وَجُودِهِ وَمَنِّهِ
در خاورهاى زمین و باخترهاى آنند به فضلش و به جود و احسانش

 

 

پس بیانداز خودرا بر قبر و ببوس آنرا و بگذار دو طرف روى خود را بر آن و دعا کن به آنچه مى خواهى پس برگرد به جانب سر و بگو:


اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَرَحْمَةُ
سلام بر تو اى مولا و سرور من اى موسى بن جعفر و رحمت


اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ اَشْهَدُ اَنَّکَ الاِْمامُ الْهادى وَالْوَلِىُّ الْمُرْشِدُ وَاَنَّکَ مَعْدِنُ
خدا و برکاتش گواهى دهم که توئى پیشواى راهنما و سرپرست ارشاد کننده و توئى معدن


التَّنْزیلِ وَصاحِبُ التَّاْویلِ وَحامِلُ التَّوْریةِ وَالاِْنْجیلِ وَالْعالِمُ
تنزیل (قرآن ) و داراى (علم ) تاءویل و دارنده تورات و انجیل و دانشمند


الْعادِلُ وَالصّادِقُ الْعامِلُ یا مَوْلاىَ اَنَا اَبْرَءُ اِلَى اللَّهِ مِنْ اَعْدآئِکَ
عادل و راستگوى عامل (به احکام دین ) اى مولا و سرور من بیزارى جویم من بدرگاه خدا از دشمنانت


وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ بِمُوالاتِکَ فَصَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَعَلى آبآئِکَ
و تقرب جویم به پیشگاه خداوند بوسیله دوستى تو درود خدا بر تو و بر پدران


وَاَجْدادِکَ وَاَبْنآئِکَ وَشیعَتِکَ وَمُحِبّیکَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
و اجداد و فرزندان و شیعیان و دوستانت و رحمت خدا و برکاتش


پس دو رکعت نماز زیارت بکن بخوان در آن سوره یسَّ و الرّحمن یا هر چه آسان باشد از قرآن پس دعا کن به آنچه مى خواهى

 

مفاتیح الجنان

..................................................................................................................

 

مقتل الصادق:

سید بن طاووس (ره) در کتاب شریف «مهج الدعوات» فصل «ادعیه امام صادق علیه السلام » چنین مى ‏نویسد: منصور در دوران حکومتش هفت بار امام صادق علیه السلام را نزد خود احضار کرده است؛ گاهى در مدینه و در ربذه به هنگام عزیمت حج و دیگر بار در کوفه و بغداد ، و در همه این جریانات تصمیم بر قتل امام داشت و در تمام این جریانات با امام بدرفتارى کرده و با وى سخن ناروا گفته است. در اینجا یکی از این وقایع تأسف برانگیز را از کتاب شریف «منتهی الآمال» اثر مرحوم شیخ عباس قمی (ره) نقل می کنیم.
 

 

روزى منصور در قصر خود نشست و هر روز که در آن قـصـر شـوم مى نشست آن روز را «روز ذبح» مى گفتند؛ زیرا که نمى نشست در آن عـمـارت مـگـر براى قتل و سیاست.و در آن ایام حضرت صادق علیه السلام را از مـدیـنه طلبیده بود و آن حضرت داخل شده بود. چون شب شد و مقداری از شب گذشت ربیع را طـلبـیـد و گـفت: ... بـرو و جـعـفـر بن محمّد را در هر حالتى که یافتی بیاور و نگذار که هیئت و حالت خود را تغییر دهد. ربیع گفت: بیرون آمدم و گفتم «اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راَجِعُونَ»  هلاک شدم ؛ زیرا که اگـر آن حـضـرت را در ایـن وقـت بـه نزد منصور بیاورم با این شدت و غضبى که او دارد البته آن حضرت را هلاک مى کند و آخرت از دستم مى رود و اگر نیاورم مرا مى کشد و نسل مرا بر مى اندازد و مالهاى مرا مى گیرد، پس مردد شدم میان دنیا و آخرت و نفسم بـه دنـیـا مـایـل شد و دنیا را بر آخرت اختیار کردم.

 


محمّد پسر ربیع گفت که چون پدرم بـه خـانـه آمـد مـرا طـلبـیـد و مـن از هـمـه پـسـرهـاى او سـنـگـیـن دل تـر بـودم پس گفت برو به نزد جعفر بن محمّد و از دیوار خانه او بالا برو و بى خبر بـه سـراى او داخـل شـو، بـه هـر حـالى کـه او را یـافتى بـیـاور. پـس آخـر شـب بـه مـنـزل آن حـضـرت رسـیـدم و نـردبـانـى گـذاشـتـم و به خانه او بى خبر درآمدم دیدم که پـیـراهـنـى پـوشـیـده و دسـتـمـالى بـر کـمـر بـسـتـه و مـشـغـول نـمـاز اسـت، چـون از نـمـاز فـارغ شد گفتم بیا که خلیفه تو را مى طلبد، فرمود: بـگذار که دعا بخوانم و جامه بپوشم ، گفتم نمى گذارم فرمود که بگذار بروم و غسلى بکنم و مهیاى مرگ گردم، گفتم اجازه ندارم و نمى گذارم، پس آن مرد پیر ضعیف را که بیشتر از هـفـتـاد سـال از عـمـرش گـذشته بود با یک پیراهن و سر و پاى برهنه از خانه بیرون آوردم، چون پاره اى راه آمد ضعف بر او غالب شد و من رحم کردم بر او و بر اسب خـود سـوار کـردم و چـون به در قصر خلیفه رسیدم شنیدم که با پدرم مى گفت: واى بر تو اى ربیع ! دیر کرد و نیامد.

 

 

پس ربیع بیرون آمد و چون نظرش بر امام علیه السلام افـتـاد و او را با این حالت مشاهده کرد گریست! زیرا ربیع اخلاص زیادی خدمت حضرت داشت و آن بزرگوار را امام زمان مى دانست. حضرت فرمود: که اى ربیع! مى دانم که تو به جانب ما میل دارى این قدر مهلت بده که دو رکعت نماز به جا بیاورم و بـا پـروردگـار خـود مـنـاجـات نـمـایم، ربیع گفت: آنچه خواهى بکن، پس دو رکعت نـمـاز کـرد و زمـانی طولانی را بـا دانـاى راز عرض نیاز کرد و چون فارغ شد ربیع دست آن حضرت را گرفت و داخل ایوان برد، پس در میان ایوان نیز دعایى خواند.

 


و چون امام عصر را بـه درون قصر برد و نگاه منصور بر آن حضرت افتاد از روى خشم گفت : اى جعفر! تـو تـرک نـمـى کـنـى حـسـد و سرکشی خود را بر بنی عباس و هر چند سعى مى کنى در خـرابـى حکومت ایـشـان فـایـده نـمـى بـخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند! اینها که مى گـویـى هـیـچ یک را نکرده ام ، و تو مى دانى که من در زمان بنى امیه که دشمن ترین خلق خـدا بـودنـد بـراى مـا و شـمـا، بـه آن آزارهـا کـه از ایـشـان بـر مـا و اهل بیت ما رسید چنین اراده ای نکردم و از من به ایشان بدى نرسید و نسبت به شما نیز این چنین اراده نکرده ام ...

 

 

پس منصور ساعتى سر در زیـر افکند و در آن وقت بر  بالشى تکیه کرده بود، او همیشه در زیر تخت خـود شمشیر مى گذاشت ، سپس گفت: دروغ مى گویى و دست در زیر تخت کـرد و نـامـه هـاى بـسیار بیرون آورد و به نزدیک آن حضرت انداخت و گفت: این نامه هاى تـو اسـت کـه بـه اهل خراسان نوشته اى که بیعت مرا بشکنند و با تو بیعت کنند، حضرت فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد که اینها به من افترا است و من اینها را ننوشته ام و چنین اراده ای نـکـرده ام ...، ناگهان منصور شمشیر را به قدری از غلاف بیرون کشید، ربیع گفت: چون دیـدم کـه منصور دست به شمشیر برده است بر خود لرزیدم و یقین کردم که آن حضرت را شـهـیـد خـواهـد کـرد، ولی ‍ شـمشیر را در غلاف کرد و گفت : شرم ندارى که در این سن مى خـواهـى فتنه به پا کنى که خونها ریخته شود؟

 

 

حضرت فرمود: نه به خدا سوگند که ایـن نـامـه هـا را مـن نـنـوشـته ام و خط و مهر من در اینها نیست و بر من افترا بسته اند . پس منصور باز آتش غضبش مشتعل گردید و شمشیر را تمام از غلاف کشید، در حالی که آن حضرت نزد او ایستاده بود و مترصد شهادت بود ولی ناگهان منصور بار دیگر شـمشیر را در غلاف کرد و ساعتی سر به زیر افکند و سر برداشت و گفت: راست می گویی، سپس آن حضرت را نزدیک خود طلبید و بر کنار خود نشاند و پس از اکرام بسیار ایشان را راهی منزل نمود.

 

 

ربـیـع گـفـت کـه مـن شـاد بـیـرون آمـدم و مـتـعـجـب بـودم از آنـچـه مـنـصـور اول در بـاب حـضـرت اراده داشـت و آنـچـه آخـر بـه عـمـل آورد، چـون بـه صـحـن قـصـر رسـیـدم گـفـتـم: یـابـن رسـول اللّه! مـن مـتـعـجـبـم از آنـچـه او اول بـراى شـمـا در خـاطـر داشـت و آنـچـه آخـر در حـق شـمـا بـه عمل آورد ....،و هر چه منصور اظهار خشم مـى نـمود هیچ اثر ترس و اضطرابی در شما مشاهده نمى کردم ، حـضـرت فـرمـود: کـسـى کـه جـلالت و عـظـمـت خـداونـد ذوالجلال در دل او جلوه گر شده است ابهت و شوکت مخلوق در نظر او مى نماید، و کسى که از خدا مى ترسد از بندگان پروا ندارد.

 

.... ربـیـع گـفـت به نزد خلیفه برگشتم و هنگامی که خلوت شد سبب آن رفتار عجیب را از منصور پرسیدم. گفت: اى ربیع ! در وقتى که او را طلبیدم بر قتل او مصرّ بودم و بر آنکه از او عذرى قبول نکنم زیرا بودن او برای من، هر چند قیام به شمشیر نکند، گرانتر است از آنها که قیام مى کنند؛ زیرا که مى دانم او و پـدران او را مـردم امـام مـى دانـنـد و ایـشان را واجب الاطاعه مى شمارند و از همه خلق، عـالمـتـر و زاهـدتـر و خـوش اخـلاق تـرنـد و در زمـان بـنـى امـیـه مـن بـر احـوال ایـشـان مـطـلع بـودم ، هنگامی که در مـرتـبـه اول قـصـد قتل او کردم و شمشیر را مقداری از غلاف بیرون کشیدم دیدم که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله براى من متمثّل شد و میان من و او قرار گرفت و دستهایش را گشوده بود و آستینهاى خود را بالا زده بـود و رویش را تـرش کـرده بـود و از روى خـشم به سوى من نظر مى کرد من به آن سـبـب شـمـشـیـر را در غـلاف کردم. در مـرتـبـه دوم دیـدم کـه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بار دیگر نـزد مـن مـتـمـثـّل شـد، نـزدیـکـتـر از اول و خـشـمـش بسیار بـود و چـنـان بـر مـن حـمـله کـرد کـه اگـر مـن قـصـد قـتـل جـعـفـر مـى کردم او قصد قتل من مى کرد....، به این جهت از آن اراده برگشتم و او را اکرام کردم. ایشان فرزندان فاطمه اند و به حق ایشان جاهل نمى باشد مگر کسى که بهره از دین نـداشـتـه بـاشـد.

 


همچنین از «مشکاة الانوار» نـقـل شـده است که در آخرین لحظات عمر مبارک امام صادق علیه السلام یکی از اصحاب ایشان خدمت آن حضرت رسید، ولی آن حضرت را به سبب زهری که منصور دوانیقی به ایشان خورانیده بود، چندان لاغر و باریک دید که گویا هیچ چیز از آن بزرگوار نمانده جز سر نازنینش. پس آن مرد به گریه درآمد. حضرت فرمود: براى چه گریه مى کنى؟ گـفـت: گـریـه نـکـنم با آنکه شما را به این حال مى بینم ؟ فرمود: چنین مکن ، همانا مؤمن چـنـان است که هرچه عارض او شود خیر او است، اگر بریده شود اعضاى او براى او خیر است و اگر مشرق و مغرب را مالک شود براى او خیر است ...

 

 

امام موسى کاظم علیه السلام پدرش را پس از شهادت در میان دو تکه پارچه سفید که لباس احرام او بود به اضافه پیراهن و دستارى که یادگار جدش حضرت على بن الحسین علیه السلام بود، پیچید و در قبرستان بقیع در کنار اجداد طاهرینش به خاک سپرد؛ امام کاظم علیه السلام ضمناً دستور داد، چراغ اطاقى را که پدرش در آن مى زیست همچنان روشن نگاه دارند و این چراغ تا زمانی که امام کاظم در مدینه بود، همه شب روشن بود تا اینکه او به عراق احضار شد.

...............................................................

 

صلوات امام موسی کاظم (ع)

مؤلّف گوید:سیّد جلیل على بن طاووس رضى اللّه عنه در کتاب‏ «مصباح الزائر»در یکى از زیارت حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام این صلوات بر حضرت را که مشتمل بر شمّه‏اى از فضایل‏ و مناقب و عبادات و مصائب آن جناب است نقل کرده:البته زائر،خود را از فیض خواندن آن محروم نسازد.


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِیِّ الْأَبْرَارِ وَ إِمَامِ الْأَخْیَارِ وَ عَیْبَةِ الْأَنْوَارِ وَ وَارِثِ السَّکِینَةِ وَ الْوَقَارِ وَ الْحِکَمِ وَ الْآثَارِ الَّذِی کَانَ یُحْیِی اللَّیْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُوَاصَلَةِ الاسْتِغْفَارِ حَلِیفِ السَّجْدَةِ الطَّوِیلَةِ وَ الدُّمُوعِ الْغَزِیرَةِ وَ الْمُنَاجَاةِ الْکَثِیرَةِ وَ الضَّرَاعَاتِ الْمُتَّصِلَةِ وَ مَقَرِّ النُّهَى وَ الْعَدْلِ وَ الْخَیْرِ وَ الْفَضْلِ وَ النَّدَى وَ الْبَذْلِ وَ مَأْلَفِ الْبَلْوَى وَ الصَّبْرِ وَ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ وَ الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَیْهَا بِذُلِّ الاسْتِخْفَافِ وَ الْوَارِدِ عَلَى جَدِّهِ الْمُصْطَفَى وَ أَبِیهِ الْمُرْتَضَى وَ أُمِّهِ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ،

 


خدایا درود فرست بر محمّد و اهل بیتش، و درود فرست بر موسى بن جعفر،جانشین نیکوکاران،و پیشواى خوبان‏ و خزانه انوار، و وارث آرامش و متانت و حکمتها و آثار،آن‏که همواره شب را با بیدارى‏ تا سحر، با به هم پیوستن استغفار زنده مى‏داشت،هم‏پیمان سجده‏هاى طولانى، و اشکهاى سرشار و رازونیاز بسیار،و ناله‏هاى به هم پیوسته،و قرارگاه خرد و عدالت و خوبى و کرم و بذل،و خوگرفته به بلا و صبر،پایمال شده به ستم،و دفن شده به بى ‏عدالتى و معذّب در عمق زندانها و تاریکیهاى زیرزمینها،با ساق کوبیده،به حلقه‏هاى زنجیرها،و جنازه‏اى‏ که با خوارى و سبک انگاشتن بر آن‏جار زده شده،وارد شونده بر جدّش مصطفى و پدرش مرتضى و مادرش‏ سرور بانوان،


بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ وَ وِلاءٍ مَسْلُوبٍ وَ أَمْرٍ مَغْلُوبٍ وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ اللَّهُمَّ وَ کَمَا صَبَرَ عَلَى غَلِیظِ الْمِحَنِ وَ تَجَرَّعَ غُصَصَ الْکُرَبِ وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضَاکَ وَ أَخْلَصَ الطَّاعَةَ لَکَ وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ وَ اسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ وَ عَادَى الْبِدْعَةَ وَ أَهْلَهَا وَ لَمْ یَلْحَقْهُ فِی شَیْ‏ءٍ مِنْ أَوَامِرِکَ وَ نَوَاهِیکَ لَوْمَةُ لائِمٍ صَلِّ عَلَیْهِ صَلاةً نَامِیَةً مُنِیفَةً زَاکِیَةً تُوجِبُ لَهُ بِهَا شَفَاعَةَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِکَ وَ قُرُونٍ مِنْ بَرَایَاکَ وَ بَلِّغْهُ عَنَّا تَحِیَّةً وَ سَلاما وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ فِی مُوَالاتِهِ فَضْلا وَ إِحْسَانا وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَانا إِنَّکَ ذُو الْفَضْلِ الْعَمِیمِ وَ التَّجَاوُزِ الْعَظِیمِ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.

 


با ارثى غصب شده،و حکومتى ربوده،و فرمانى مغلوب،و خونى خواسته،و زهرى نوشانده،خدایا همچنان‏که او بر سختى محنتها صبر کرد،جام اندوه گرفتاریها را نوشید،و در برابر خشنودى‏ات تسلیم شد،و طاعت را برایت خالص نمود،و خشوع را بى ‏آلایش کرد،و فروتنى را شعار خود ساخت، و با بدعت و اهلش‏ دشمنى نمود،و ملامت ملامتگرى در چیزى از اوامر و نواهى تو در او اثر نکرد،بر او درود فرست درودى بالنده‏ عالى،پاک،که با آن درود بارى او واجب گردانى شفاعت امتهایى ازآفریدگانت،و گروه‏هایى از مخلوقت،و از جانب ما به او تحیت و سلام برسان،و از نزد خود در موالاتش به ما فضل و احسان و آمرزش و رضوان عنایت کن،که تو داراى فضل فراگیر و گذشت فراوان هستى،به مهربانى‏ات اى مهربان‏ترین مهربانان.

 

دانلود

 

باز شوری ز سر می زندسر

شور شیرین لبی پر زِ شِکّر

آن که در چینِ زلفش دلِ من

چون غزالی پریشان و مُضطر

عقل اقدم، اما مقدّم

در حدوث زمانی مؤخر

نسخه عالیات حروف است

دفتر عشق و عنوانِ دفتر

مشرق آفتاب حقیقت

مطلع نیرّ ذات انور

مظهر غیب مکنونِ مطلق

اسم اعظم در او رسم مضمر

شاه اقلیم حُسنِ الهی

کز ستایش بسی هست برتر

طور سینا و انّی انا اللّه 

روضه قدس و موسی بن جعفر

کاظم الغیظ باب الحوائج

صائم الدهر فی البرد و الحرّ

قبّه کعبه بارگاهش

قبلة الناس فی البحر و البرّ

آیت اللّه غروی اصفهانی(مفتقر)


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۲۴
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی