پند بهلول به هارون!
بهلول پاسخ داد که من بملاقات شما به هیچ وجه علاقه ندارم.
روزی هارون الرشید بهلول را ملاقات کرد و گفت مدتی است آرزوی دیدارت را داشتم بهلول پاسخ داد که من بملاقات شما به هیچ وجه علاقه ندارم هارون از او تقاضای پند و موعظه ای کرد بهلول گفت چه موعظه ای ترا بکنم ؟! آنگاه اشاره بسوی عمارتهای بلند و قبرستان کرد و گفت این قصرهای بلند از کسانی است که فعلا در زیر خاک تیره در این قبرستان خوابیده اند.
چه حالی خواهی داشت ای هارون روزیکه برای بازخواست در پیشگاه حقیقت و عدل الهی بایستی و خداوند باعمال و کردار تو رسیدگی کند. با نهایت دقت از تو حساب بگیرد و چه خواهی کرد در آنروزیکه خداوند جهان باندازه ای دقت و عدالت در حساب بنماید که حتی از هسته خرما و از پرده نازکی که آن هسته را فرا گرفته و از آن نخ باریکی که در شکم هسته است و از آن خط سیاهی که در کمر آن هسته میباشد بازخواست کند و در تمام این مدت تو گرسنه و تشنه و برهنه باشی در میان جمعیت محشر، روسیاه و دست خالی . در چنین روزی بیچاره خواهی شد و همه بتو می خندند، هارون از سخنان بهلول بی اندازه متاءثر شد و اشک از چشمانش فرو ریخت
داستانها و پندها نوشته مصطفی زمانی وجدانی