جریان شکل گیری جنایت علیه حضرت زهرا(س)
دوستان عزیزم؛ حتما بسیار شنیدهاید و اعتقاد قطعی دارید که حضرت زهرا(س) را به شهادت رساندند. اما شاید نحوه شکل گیری این جنایت را نخوانده یا نشنیده باشید.
در ادامه مطلب این جریان را از طریق روایات شیعه و سنّی، به صورت خلاصه تقدیم میکنم.
اگر دلتان شکست و اشکتان جاری شد، برای نجات تمام شیعیان و نابودی دشمنانشان دعا کنید.
آری . . .
با کمال تعجب، درست در لحظاتی که جسم مطهر پیامبر(ص) بر روی زمین بود و خاندان او مشغول انجام وصیت او و مراسم دفن بودند، توطئهگران در گوشهای در فکر سامان بخشیدن کار حکومت خویش بودند.
توطئهای از قبل تدارک دیده شده، برای به دست گرفتن حکومت و تقسیم آن میان خود(1) و ممانعت از رسیدن حق به اهلبیت(ع).
مقدمات کار به سرعت و با تهدید و فریب مردم انجام پذیرفت و با تلاش بی دریغ عمر(ل)؛ ابوبکر(ل) به خلافت رسید.
هنگامی که خبر به علی بن ابیطالب(ع) که مشغول صاف نمودن خاک قبر پیامبر(ص) بود رسید، اعلام نمود که هنگامه امتحان مردم فرا رسیده است.(2) و سپس به مخالفت با آن خلافت ناحق پرداخت و برای إتمام حجّت، دختر پیامبر(ص) را شبانه بر مرکبی سوار کرده، به همراه حسن و حسین(ع) به درب منزل بسیاری از مهاجر و انصار آمد و حق خویش را به آنها یادآوری کرد.
عدّهای به دختر پیامبر گفتند: «کار از کار گذشته و ما بیعت خود را با ابوبکر(ل) کردهایم، اگر شوهرت زودتر آمده بود، ما با دیگری بیعت نمیکردیم».
حضرت علی(ع) فرمود: «آیا من میتوانستم پیامبر(ص) را در اتاق بدون آنکه کفن شود رها کنم و بر سر حکومت او به نزاع بپردازم؟»(3)
و عدهای نیز قول مساعدت دادند، اما جز چهار نفر، هیچکس بر سر قرار حاضر نشد.(4)
حزب حاکم، موقعیت را بحرانی دید و مخالفت حضرت علی(ع) و برخی از بنی هاشم را برای خویش خطرناک دانست.
ابوبکر(ل) به عمر(ل) پیغام داد: «برو علی را با شدّت هر چه تمامتر نزد من آور».(5)
آنگاه عدهای که عمر(ل) فرماندهی آنها را بر عهده داشت، و در میان آنها مردی خشن و تندخو و سنگدل بنام «قنفذ»(ل) نیز موجود بود، در حالی که سر تا پا به خشم آمده بود، به طرف خانه وحی هجوم بردند.
به دستور عمر(ل) گروهی هیزم تهیه کرده، اطراف درب خانه علی(ع) نهادند.
عمر(ل) در حالی که چوبی را از آتش در دست داشت نعره سر داد:
«بخدا سوگند خانه را بر شما آتش میزنم یا اینکه برای بیعت خارج شوید.»(6)
[یا للعجب! این مرد(نامرد) چه میگوید . . .؟ اینها کجا آمدهاند . . .؟ مگر از رحلت پیامبر(ص) چقدر گذشته؟ مگر این همان خانه نیست که پیامبر(ص) بی اجازه وارد نمیشد؟ مگر شش ماه یا بیشتر کنار این خانه بر اهلبیت سلام نمیکرد و آیه تطهیر نمیخواند؟ مگر میان خانه تا قبر پیامبر(ص) چند قدم فاصله است؟!!!]
شخصی خواست عمر(ل) را متوجّه مسئولیّت سنگین او در مقابل آن تهدید ناجوانمردانه کند و صدا زد:
«این خانه که به آتش زدن تهدید میکنی، فاطمه در آن است -همان عزیز و حبیبه و نور چشم پیامبر(ص) که از او جدا نمیشد-».
اما عمر(ل) با وقاحت هر چه بیشتر گفت: «هر چند که او باشد...».(7)
ناگاه مردم صدای پیامبر(ص) را شنیدند که از حلقوم دختر مظلومهاش برخواسته فریاد زد:
«ای پسر خطّاب! آیا درب خانه مرا آتش میزنی؟»
و او پاسخ داد: آری.(8)
حضرت فرمود: «ای عمر از خدا نمیترسی که بی اجازه وارد خانه میشوی؟»
و چون گستاخی آنها را دید صدا زد: «پدر جان کجایی که ببینی ما بعد از تو از پسر خطّاب[عمر] و پسر أبی قحافه[ابوبکر] چه کشیدیم!»(9)
عمر(ل) گفت: ما را با زنها چکار؟
و در این میان ناگهان آتش از خانه وحی شعله گرفت و یورش ناجوانمردانه آغاز شد.
ناگهان مهاجمان، چهرهای چون چهره رسول خدا(ص) را در میان درب دیدند. تو گویی پیامبر خدا(ص) است که همچون همیشه در آن خانه قرار دارد. چهرهای که آثار اندوه و تأثّر و مصیبت در آن آشکار بود. در چشمهایش هالهای از غم همراه با قطرات اشک نمایان بود.
ناگهان همگی را بهت فرا گرفت. زیرا به ناگاه تمامی حوادث دوران گذشته تداعی شد. روی رسول خدا(ص) را در صورت زهرا دیدند و برای لحظهای میخکوب شدند.
اینجا کجاست و این بانو کیست؟ و ما برای چه آمدهایم...؟!!!
قدمها تاب حرکت نیافت. اشک از چشمها سرازیر شد و بسیاری از همراهی در این اقدام شوم اجتناب ورزیدند. اما عمر(ل) و گروهی ماندند.(10)
دختر پیامبر(ص) فرمود:
«نمیگذارم وارد خانه من شوید».
اما موج جمعیت او را میان در و دیوار قرار داد.(11) اگر نعرهها و فریادها میگذاشت، میتوانستی صدای شکستن استخوان سینه او را بشنوی.(12)
عمر(13)، قنفذ(14) و مغیره(15)(لعنة الله علیهم)، هر سه با تازیانه و غلاف شمشیر و لگد بر دختر پیامبر کوبیدند و عمر(ل) صدا میزد: «خانه را با هر که در آن است آتش بزنید». و در آن خانه جز علی و فاطمه و حسن و حسین نبود.
و سرانجام در اثر این تهاجم، بازوانش کبود، پهلویش شکسته و فرزندش سقط شد.
و چون دختر پیامبر(ص) را مجروح و مصدوم نمودند، علی(ع) را با زور و با حالتی ناهنجار برای بیعت به مسجد بردند.
دختر پیامبر(ص) برای دفاع از او به طرف مسجد آمد. زنان هاشمی نیز با حضرت بیرون آمدند.
چون به آن گروه رسید فرمود:
«پسر عمویم را رها کنید. سوگند به آنکه محمد(ص) پدرم را به حق مبعوث کرد، اگر رهایش نکنید موهایم را پریشان میکنم، پیراهن پیامبر را بر سر میگذارم و نزد خداوند فریاد بر میآورم. بخدا سوگند نه صالح پیامبر نزد خداوند از پدرم برتر بود و نه ناقهی او از من و نه بچه ناقهی او از دو فرزند من برترند».
ناگاه علائم عذاب الهی آشکار شد. نزدیک بود که مسلمانان را عذاب فرا گیرد، که امیرالمؤمنین(ع) سلمان را فرستاد تا حضرت فاطمه(س) را منصرف نماید.(16)
و اینگونه بود که تلخترین حادثه تاریخ اسلام از جانب مسلمین شکل گرفت.
حرمت شکنی خاندان پیامبر آغاز و پایههای ظلم و ستم بر آنها بنا نهاده شد. بنای کدورت و تفرقه و انزجار گذارده شد.
و سر انجام در اثر صدمات وارده، دختر پیامبر(ص) فرزندش محسن را سقط نمود(17) و خود نیز در اثر همین ضربات به شهادت رسید.
اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ
اَللَّهُمَّ الْعَنِ الجِبتَ و الطّاغُوتَ
پینوشتها:
1) انساب الأشراف 2: 261، الامامة و السیاسة 1: 29، الاحتجاج 1: 183.
2) الارشاد 1: 189، بحار الانوار 22: 519.
3) الامامة و السیاسة 1: 29.
4) کتاب سلیم بن قیس، الاحتجاج 1: 206.
5) انساب الاشراف 2: 261، الامامة و السیاسة 1: 29.
6) تاریخ طبری 3: 202، شرح نهج البلاغه 2: 56.
7) الامامة و السیاسة 1: 30، الاحتجاج 1: 207.
8) انساب الاشراف 2: 268، بحارالانوار 28: 389. و شگفتا؛ آیا این خانه همان خانه نیست که پیامبر(ص) آن را مصداق آیه مبارکه «فی بیوتٍ أذن الله أن ترفع» دانست، و در ردیف خانه انبیاء قرار داد؟!!!
9) الامامة و السیاسة 1: 30.
10) الامامة و السیاسة 1: 30، الاحتجاج 1: 207.
11) اثبات الوصیّة مسعودی: 143.
12) الاحتجاج 1: 109.
13) کتاب سلیم، الملل و النحل از قول نظّام، میزان الاعتدال 1: 131، لسان المیزان 1: 268.
14) الاحتجاج 1: 109، بحار الانوار 43: 170، ابن قتیبه در معارف.
15) الاحتجاج 1: 414.
16) الاحتجاج 1: 113.
17) الاحتجاج 1: 109، اثبات الوصیّة:143، ملل و نحل از نظام، ابن قتیبه در معارف(قبل از اینکه این کتاب توسط وهابیت تحریف شود)، میزان الاعتدال 1: 131، لسان المیزان 1: 268 از برخی محدثین.
منبع: کتاب شریف «مناقب اهلبیت(ع)»، ج2. نوشته: سید جلیل نجفی یزدی.