وقتی امام زمان(عج) را ببینی و متوجه نشوی!
با نگرانى شدید و اضطرار روحى رو به سوى قبر امام حسین علیه السلام سلامى دادم و از او نجات خویش را خواستم.
در کتاب "تشرف یافتگان" به نقل از عابد متعبد و متقى صالح جناب حاج سید محمد کسائى چنین آمده است: « در ایامى که به سفر حج رفته بودیم، در میانه راه مشعر به منى، کاروانم را در حالى گم کردم که هیچ ماشینى حاضر نبود مرا سوار کند.
پس با زحمت فراوان و با پاهایى مجروح خود را به صحراى منى رساندم، در آن آفتاب گرم و سوزان که عطش سخت مرا آزار مى داد، بزرگترین مشکل من، پیدا کردن خیمه کاروان مرحوم حاج مهدى مغازه اى بود.
پس به ناچار با ناامیدى هر چه تمام تر تا بعد از اذان ظهر همان روز در میان خیمه هاى صحراى منى مى گشتم، تا شاید خیمه او را بیابم، ولى هر چه جستجویم بیشتر مى شد، از خیمه مذکور کمتر نشانه اى یافتم، پس با نگرانى شدید و اضطرار روحى رو به سوى قبر امام حسین علیه السلام سلامى دادم و از او نجات خویش را خواستم.
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اى برون آى اى کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بى نهایت
اى آفتاب خوبان مى جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت (حافظ)
ناگاه دیدم مردى دست به شانه ام زده و فرمود: خیمه آقاى حاج مهدى مغازه اى را مى خواهى، دنبالم بیا!
من نیز بدون معطلى به دنبالش راه افتاده و چند قدمى بیشتر نرفته بودم که به خیمه مورد نظر رسیده، پس وارد خیمه شده، آنگاه بیرون آمدم، تا از آن مرد تشکر کنم، ولى هر چه خود و دوستانم جستجو کردیم، نشانه اى نیافتند. پس فهمیدم که آن مرد شخص حضرت بقیة الله عجل الله تعالى فرجه الشریف و یا یکى از صحابى وى بوده: که چنین به فریادم رسید.
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روى ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید (حافظ)