حکایتهایی برگرفته از کتاب آیتالحق 3
شرح احوالات سیدعلی قاضی طباطبایی
مرتاضی هندی که ید طولایی در ریاضت داشت، به شهر نجف آمده و در حجره یکی از طلاب اقامت داشت. وقتی علت سفر را از او جویا شدند، گفت که برای دیدن آقای قاضی آمده است. سر و شکل وی هیچ شباهتی به طلاب آن زمان نداشت و محاسن را تراشیده بود و لباسش متفاوت بود.
عدم کنجکاوی در امور
یکی از پسرهای آقای قاضی به علت برق گرفتگی فوت کرد. مادر وی، بسیار بیقراری و بیتابی میکردند. اطرافیان شنیده بودند که گاها آقای قاضی خیلی آهسته میفرمودند: “او اینجا نزد ماست” و همسرشان معترضانه میگفتند که پس چرا او را نمیبینند؟
بعد از چند روز، مادر داغدیده آرام شده بود و همه به تصور اینکه داغش سرد شده دیگر پرس و جو نمیکردند، یکی دیگر از فرزندان آقای قاضی مصرانه علت آرامش مادر را جویا میشد، بالاخره مادر گفت که سید باقر (فرزند فوت شده) را دیده و سید باقر توصیه کرده سکوت کند و شروع میکند به شرح دیدار با پسرش که آقای قاضی سرمیرسند و با خشم بچه کنجکاو را دور میکنند و میگویند:” این بچه فضول است و در کارهایی که به او مربوط نیست دخالت میکند.”
دوستی پایدار آقای قاضی
آقای قاضی با دو برادر عرب نجفی دوست بودند و با برادر بزرگتر، حاج جاسم صمیمیتر. هر گاه در نجف تشریف داشتند ساعتهای متمادی در کنار هم قدم زده و سخن میگفتند و گاهی ادامه بحث را به شب موکول میکردند. آقای قاضی در این دوستی بسیار پابرجا و استوار بودند. حاج جاسم به آقای قاضی قول داده بودند که در نجف چندین خانه برای اهل خانواده آقای قاضی بسازند.
چند سال پس از فوت آقای قاضی، حاج جاسم، به کهولت و کم بینایی شدیدی گرفتار شد. شبی از نزدیکانش میخواهد او را به حرم امیرالمومنین ببرند. در آنجا تا سحرگاه، نام محمد حسن را صدا میکرده تا صدایش تبدیل به ناله شده بوده. پسر آقای قاضی، محمد حسن، در آن ساعت در حال خروج از حرم بوده که صدا را میشنود. نزدیک شده و میپرسد که آیا مرد، به دنبال فرزندش – محمد حسن- میگردد که پاسخ میشنود: “خیر، محمد حسن قاضی، منتظر شما بودم”.
محمد حسن متعجب، میپرسد که چگونه او را شناخته است. حاج جاسم میگوید: “این را از من نپرس”.
سپس شرح میدهد که در تمام مدتی که در خدمت آقای قاضی بوده مورد اعتماد ایشان بوده و آقای قاضی امور زیادی را به او محول میکرده. از وقتی که دچار بیماری شده، در برخی مسائل دچار شک و تردید میشود. به مرحوم قاضی متوسل میشود، ایشان را در خواب زیارت کرده و آقای قاضی میگویند که چه زمانی پسرشان از کجا عبور میکنند و حاج جاسم باید به کمک محمد حسن، رضایت اولاد آقای قاضی را هر طور شده با وجه نقد یا ملک یا اثاث جلب کند. محمد حسن قول میدهد که بلاشرط رضایت همه را جلب کند. روز بعد که محمد حسن به نزد خانواده برمیگردد خبر فوت حاج جاسم را میشنود.
ارتباط با آقای قاضی
پس از فوت آقای قاضی، روزی پیرمردی نقشه زمینی خالی را با خصوصیات و مقدار بنای آن نزد فرزندان آقای قاضی به نجف میآورد. سپس نام فرزندان را میپرسد تا به فرد مد نظر میرسد. از او میخواهد که زمین را به او نشان دهد. پسر آقای قاضی چنین میکند و پیرمرد به کمک چند بنا و معمار، ساختمانی مطابق نقشهای که داشته میسازد و تمام هزینهها را هم میپردازد. سپس میگوید که آقای قاضی از من خواسته بودند این مکان را خیلی سریع بسازم.
هدایت مومنین
نقل شده که یکی از شخصیتهای برجسته، پس از جلسه طولانی درس و بحث، به حرم امیرالمومنین مشرف میشود و در گوشهای مشغول استراحت و پایش را در حرم، نزدیک مکانی که سر مبارک حضرت قرار دارد، دراز میکند. مدتی بعد، در جلسه درس، آقای قاضی بدون مقدمه میگویند:”صحن شریف در حکم منزل امام است و میدانید که امام حی است، آیا صحیح است مقابل امام بنشینی و پایت را دراز کنی یا هر کار دیگری؟”
این گونه تذکرات به مثابه نیروی محرکهای برای هدایت مومنین است و سبب تحول در آنها میشود.
آقای قاضی همواره مسائل را به گونه ای مطرح میکردند که برای حضار قابل درک باشد، به جزئیات و ظرایف و تفسیر آنها جهت فهم حضار توجه خاص داشتند. بسته به درجه علم افراد، مباحث را ساده و سهل یا کلی بیان میکردند.
ایشان در مورد همه مسائل همچون خوردن و آشامیدن، کیفیت و اندازه غذا، حلال بودن آن، عبادات در ساعات شبانه روز یا حتی فصول مختلف، تفکر و آمادگی برای مرگ، تفکر درباره خواب، نیکی و خدمت به خلق و تحبیب مهمان به شاگردانش نکاتی را گوشزد میکردند به گونهای که برای همگان قابل فهم و درک بود.
درهای فیض فقط با ریاضت به روی انسان گشوده نمی شود
مرتاضی هندی که ید طولایی در ریاضت داشت، به شهر نجف آمده و در حجره یکی از طلاب اقامت داشت. وقتی علت سفر را از او جویا شدند، گفت که برای دیدن آقای قاضی آمده است. سر و شکل وی هیچ شباهتی به طلاب آن زمان نداشت و محاسن را تراشیده بود و لباسش متفاوت بود. ولی آقای قاضی ایشان را نپذیرفتند.
مرتاض هندی دست خالی برگشت و چند وقت بعد، به اتفاق مادرش و در هیبت و قیافه عادی طلاب به حضور آقای قاضی رسید و از مریدان ایشان و شیفتگان شهر نجف شد. تا جایی که آرزو داشت در نجف دفن شود.
اینگونه استدلال میشود که تنها ریاضت و شب زندهداری برای رسیدن به فیض و قرب حق تعالی کافی نیست و شروط دیگری هم لازم است که یکی از آنها خدمت به مادر است که آقای قاضی با عمل به آن مرتاض هندی آموختند آنچه را که لازم بود.
برخورد با مردم با رویی گشاده
سید احمد حائری نقل میکند که به اتفاق آقای قاضی شبی را در مسجد سهله بودند و آقای قاضی تا روشنایی آفتاب در حال دعا و استغاثه. ولی هنگامی که برای صرف صبحانه که شامل چای و پنیر و مقداری نان خشک بود، نشستند، شروع به گفتن لطیفه و خنده کردند، تا جاییکه هر کس از آنجا میگذشته تصور میکرده عدهای مشغول خوشگذرانی هستند. آقای قاضی میفرمودند:”باید با مردم با رویی گشاده و خندان برخورد کنی و دل و سینه خود را بر روی آنها باز کنی، آنچنان با آنها مواجه شوی که گویی تنها غمت، دیدار آنها بوده و با تمام وجود ابراز مودت کنی”.
تعادل در همه امور
روزی آقای قاضی دم قهوه خانهای نشسته و منتظر بودند که قهوهچی برایشان چای بیاورد. سید هاشم حداد که از آنجا میگذشته، با اینکه ایشان را نمیشناخته ولی به سبب نورانیت و وجاهت چهره و شخصیت ایشان، سراغ آقای قاضی میرود و او را برای صرف چای به منزلش دعوت میکند. آقای قاضی با وی همراه شده و در طول مسیر، سید هاشم از ایشان میپرسد که چرا در چنین مکانی که افراد بیکاره و وقتگذران به آنجا می روند، نشسته بودند؟ آقای قاضی میگوید که هوس چای کردهاند و در جواب سئوال سیدهاشم که چرا در مقابل هوس نفسانی خود مقاومت نکردهاند، میفرمایند: “جسم و تن ما هم هوسهایی دارد که اگر آنها را برآورده کنی اشکالی ندارد، نشستن و نوشیدن چای در قهوهخانه از شخصیت فرضی کسی نمیکاهد و اگر خداوند بخواهد که مرحمت میکند و چای را در جای دیگری قسمت میکند”.
از آن پس، آقای قاضی همواره برای صرف چای به منزل سید هاشم میرفتند و به مرور دوستان و شاگردانشان هم در آن منزل به دیدار ایشان نائل میشدند.
آقای قاضی در همه امور تعادل را رعایت میکردند و با سخت گیریهای غیرطبیعی مخالفت میکردند. ایشان معتقد بودند که خداوند درهای رحمتش را به روی بندگان گشوده است.
سرمشق قرار دادن
سید هاشم حداد جزو اولین شاگردان و ملازمان آقای قاضی بود، وی در عبادت و تفکر بسیار عمیق و دقیق بود و آقای قاضی از او به عنوان یکی از باوفاترین دوستانشان نام بردهاند و هرگاه فرزندان و نوادگان وی را میدیدند، اشک از چشمشان جاری میشد و میفرمودند: “من هرگز او را فراموش نمیکنم و همواره در نمازها و اذکار برایش رحمت و علو درجات مسئلت میکنم”.
افراد بسیاری برای شاگردی نزد آقای قاضی میآمدند و ایشان به آنها سفارش میکردند چند روزی را در کنار سید حداد سر کنند. سید حداد در عبادت بسیار کوشا بود و به گونهای غرق عبادت میشد که گرسنگی و تشنگی را هم از یاد میبرد. کسانی که میخواستند قدم در راه کسب معرفت و قرب حق تعالی بگذارند از مشاهده حالات او پا به فرار میگذاشتند زیرا تحمل سختیها و تسلیم شدن محض در برابر حق تعالی را نداشتند.
عیادت بیمار
آقای قاضی به بیماری حصبه مبتلا شدند، آیت الله العظمی اصفهانی – مرجع تقلید وقت- که در نجف حضور داشتند به عیادت ایشان آمدند. یکی دیگر از عیادت کنندگان ایشان، آیت الله شیخ علی قمی، پیرمردی خمیده و وارسته با عبایی ساده و ریش حنا بسته و کفش بسیار ساده که تسبیحی به دست داشت و به زهد و علم و عبادت معروف بود. وقتی آقای قاضی از حضور ایشان مطلع شدند، برای بلند شدن کمک خواستند که شیخ قمی با دستان لرزان خود به ایشان کمک کردند. بعد از آن، حضار از اتاق خارج شده و آن دو را برای گفتگو تنها گذاشتند. شیخ قمی هنگامی که از منزل آقای قاضی خارج شد، چند قدمی رفت و سپس برگشت و مجددا با اهل خانه که مشایعتش میکردند خداحافظی کرد.
بعد از آن، اهل خانواده دیدند که کنار بستر آقای قاضی کیسهای نخودچی است که هدیه شیخ قمی بوده. آقای قاضی گفتند: هدیهای که به مریض تقدیم میشود برای اظهار لطف و محبت به بیمار و آرزوی شفای اوست. نوع و مقدار هدیه هم نیست، بلکه نیت قلبی و محبت اهداکننده مهم است و اینکه وی چقدر به امور مستحبی پایبند باشد. دیدید که چگونه کامل به طرف شما برگشت و خداحافظی کرد، یا تحیات و سلامش را دیدید، او با این رفتار بهترینها را برای شما آرزو کرد.
ترویج علوم اسلامی
در نجف و دیگر سرزمینهای اسلامی، کم نبودند مردانی که در راه قرب الهی و کسب فیض زحمات و مشقتهای زیادی تحمل کرده بودند که بعضا فقط به عبادت و سلوک مشغول بودند. ولی آقای قاضی و استاد بزرگوارشان، سید قریش، سعی و کوشش فراوانی در ترویج علوم و معارف در سرزمینهای اسلامی داشتند. آقای قاضی به جای اینکه گوشه خانه، کنج عزلت و عبادت بگیرند، شاگردانشان را تربیت میکردند و به اقصی نقاط بلاد اسلامی میفرستادند تا دین و معرفت گسترش یابد.