حضرت حمزه سید الشهداء (ع)
حَمزة بنعَبدالمُطَّلِب، عموى پیامبر اکرم(ص) و از شهداى اُحُد. حمزه حتی در زمانی که هنوز مسلمان نشده بود، از پیامبر(ص) در مقابل آزار مشرکان حمایت مىکرد. وی از بزرگان قریش بود و از این رو، با مسلمان شدنش، قریش چون دیدند محمد پیشتیبانی قوی مانند حمزه دارد و او را از آسیب آنان نگاه خواهد داشت، کمتر متعرض وی شدند.
پس از شهادت حمزه در جنگ احد، مشرکان بدنش را مثله کردند. از شدت ناگوارى آنچه بر پیکر حمزه رفته بود، بعضى از مسلمانان سوگند خوردند در مقابل، 30 تن یا بیشتر از قریش را مثله کنند؛ اما آیه 126 سوره نحل نازل شد که گرچه به ایشان اجازه مقابله به مثل میداد لیکن صبر را عملی بهتر میدانست.
نام، کنیه و لقب
حَمزة بنعَبدالمُطَّلِب، عموى پیامبر اکرم(ص) و از شهداى اُحُد. کنیهاش ابوعُماره و ابویعْلى[۱] و مادرش هاله بنتاُهَیب (وُهَیب) بنعبدمَناف بنزُهره بود.[۲]
وى را اسداللّه و اسد رسولاللّه لقب دادهاند.[۳] طبق حدیثى از پیامبر(ص)، پس از شهادتش نیز مورد تأیید الهى قرار گرفت و به سیدالشهداء مشهور شد.[۴] خود واژه حمزه را نیز به معناى شیر[۵] یا تیزفهمى[۶] دانستهاند.
زمان تولد
بر اساس روایاتی که میگویند ثُوَیبه، کنیز ابولهب، به پیامبر (ص) و حمزه شیر داده است[۷] و نیز تأکید پیامبر(ص) بر اینکه حمزه برادر رضاعى اوست،[۸] حمزه حداکثر دو سال از پیامبر(ص) بزرگتر بوده است. عدهای این اختلاف سنى را چهار سال هم دانستهاند[۹] که باتوجه به تردید بعضى از محققان در مورد شیر دادن ثویبه به پیامبر،[۱۰] ممکن است بیشتر هم باشد. در مجموع، وى احتمالاً دو تا چهار سال پیش از عامالفیل (سال تولد پیامبر اکرم) متولد شده است.
پیش از اسلام
حمزه در جنگهاى فِجار و در حلفالفضول شرکت داشته است. وى با ابوطالب و دیگر عموهاى پیامبر(ص) در خواستگارى خدیجه نیز حاضر بوده است؛ حتی برخی از منابع، با وجود فاصله سنى کم او با پیامبر(ص) و خواندن خطبه ازدواج توسط ابوطالب، در ماجرای خواستگاری خدیجه فقط از حمزه نام بردهاند.[۱۱]
در سالی که قُرَیش به قحطی و خشکسالی سختی گرفتار شده بود، و در پى پیشنهاد پیامبر(ص) براى کمک به ابوطالب که فردی عیالوار بود، حمزه سرپرستى جعفر را به عهده گرفت[۱۲] (طبرى بهجاى حمزه از عباس نام برده است).[۱۳]
حمزه که شکارچى بود و به شکار میپرداخت،[۱۴] در روزگار جاهلیت، از جمله فرزندان عبدالمطلب بود که در قریش ریاست یافتند. او چنان جایگاهى داشت که بعضى با او پیمان مىبستند.[۱۵]
پس از اسلام
روزى که پیامبر (ص) خویشان نزدیک خود را براى دعوت به اسلام گردآورد (یومالإنذار)، حمزه نیز حضور داشت.[۱۶] حمزه حتی در زمانی که هنوز مسلمان نشده بود، همچون ابوطالب، از پیامبر اکرم(ص) در مقابل آزار مشرکان حمایت مىکرد. طبق برخی از نقلهای تاریخی، حمزه توهینهاى ابولهب و سایر مشرکان به پیامبر(ص) را تلافى مىکرد.[۱۷]
مسلمان شدن
روزی ابوجهل نزدیک کوه صَفا به پیامبر (ص) برخورد و سخنانی ناشایست به وی گفت. پیامبر (ص) بدو پاسخی نداد. کنیزی در آنجا بود و این ماجرا را دید. دیری نگذشت که حمزه از شکار به مکه بازگشت. عادت حمزه چنان بود که چون از شکار برمیگشت، کعبه را طواف میکرد، سپس به انجمنهای قریش میرفت و با آنان سخن میگفت. قریش حمزه را به سبب جوانمردیهایش دوست میداشتند. این بار که حمزه به عادت خود به دیدن آشنایان مشغول بود، آن کنیز نزد او رفت و گفت: نبودی تا ببینی ابوجهل به برادرزادهات چه گفت. حمزه به سروقت ابوجهل رفت، او را دید که در مسجدالحرام در میان مردم نشسته است. کمان خود را بر سر وی کوفت، چنانکه سر ابوجهل زخمی بزرگ برداشت. سپس گفت: «تو محمد را دشنام میدهی، مگر نمیدانی من به دین او درآمدهام. هر چه او بگوید من هم میگویم». بنیمخزوم خواستند به یاری ابوجهل برخیزند، لکن وی گفت: حمزه را بگذارید، چه من برادرزاده او را دشنامهای ناخوشایند دادهام. این پیشامد سبب شد که حمزه در شمار مسلمانان درآید. از آن پس، قریش چون دیدند محمد پیشتیبانی قوی مانند حمزه دارد و او را از آسیب آنان نگاه خواهد داشت، کمتر متعرض وی شدند. [۱۸]
براساس روایتى از امام سجاد (ع)، عامل اسلام آوردن حمزه، غیرت او در ماجرایى بود که مشرکان بچهدان شترى را روى سر پیامبر(ص) انداختند.[۱۹] با این حال، برخی از محققان معتقدند اسلامِ حمزه از ابتدا، مبتنى بر آگاهى و شناخت بوده است.[۲۰]
اسلامآوردن وى را در سال دوم یا ششم بعثت و قبل از مسلمان شدن ابوذر دانستهاند.[۲۱] مسلمانشدن حمزه در گرویدن خویشان او به اسلام مؤثر بود.[۲۲]
آگاهى ما از زندگى حمزه، از پس از اسلامآوردن تا هجرت، ناچیز است. پس از آنکه پیامبر(ص) دعوت خود را آشکار ساخت، حمزه نیز به دعوت علنى پرداخت.[۲۳] وى در کنار پیامبر(ص) ماند و به حبشه مهاجرت نکرد.[۲۴] در دو یا سه سالى که مشرکان بنی هاشم و بنی مطلب را در شعب ابی طالب محاصره کردند، حمزه با مسلمانان همراه بود.[۲۵] در دومین بیعت عقبه، در سال دوازدهم بعثت، که جمعى از مردم مدینه با پیامبر(ص) پیمان بستند، حمزه همراه على (ع) حاضر و مراقب بود تا مشرکان بدانجا نزدیک نشوند.[۲۶]
هجرت به مدینه
حمزه که در پیمان برادرى مسلمانان در مکه با زید بنحارثه برادر شده و در روز اُحُد هم او را وصى خود کرده بود،[۲۷] در پیمان برادرى مدینه، پیش از بدر، با کلثوم بنهدم برادر شد.[۲۸]
پیامبر اکرم(ص) نخستین پرچم نبرد را در ماه رمضان سال اول هجرت براى حمزه بست تا سریهاى را براى حمله به کاروان تجارى قریش که از شام به مکه بازمىگشت، رهبرى کند. حمزه به همراه 30 تن از مهاجران تا ناحیه عیص در ساحل دریا پیش رفت و در آنجا، با 300 سوار از مشرکان مکه به فرماندهى ابوجهل روبهرو شد. با وساطت مَجدى بنعَمرو جُهَنى که با هر دو دسته قرار صلح داشت، جنگى روى نداد و هر دو سپاه بازگشتند.[۲۹] حمزه همچنین در غزوات اَبواء یا وَدّان، ذوالعُشَیره و بنىقَینُقاع پرچمدار بود.[۳۰]
در غزوه بدر، حمزه در نزدیکترین بخش سپاه اسلام به مشرکان بود[۳۱] و پیامبر (ص) او، على (ع) و عُبَیدة بنحارث بنعبدالمُطَّلب را به مقابله با چند تن از سران مشرکان فرستاد. بنا بر گزارشهاى متفاوت، عُتْبة بنربیعه یا شَیْبه در مبارزه مستقیم با حمزه کشته شد.[۳۲]
در ماجراى سَدّ ابواب نیز به حمزه اشاره شده است. گویا حمزه یکى از کسانى بود که از خانه خود به مسجد پیامبر(ص) درى داشتند. پیامبر اکرم(ص) دستور داد که همه بهجز حضرت على(ع) این درها را ببندند و در پاسخ سؤال حمزه از علت این دستور و استثنا شدن على (ع)، آن را دستورى از جانب خدا خواند.[۳۳] اگرچه از پارهاى روایات برمىآید که این ماجرا مربوط به بعد از فتح مکه بوده است، اما نظر اول ترجیح دارد.[۳۴]
در آستانه غزوه احد در سال سوم هجرت، حمزه از جمله کسانى بود که خواستار جنگ در بیرون مدینه بودند، به حدى که سوگند خورد چیزى نخورَد تا وقتى در خارج شهر با دشمن بجنگد. وى مسئول قلب سپاه بود، با دو شمشیر مىجنگید و در این جنگ رشادتها نمود.[۳۵]
شهادت
غزوه احد، روز شنبه نیمه شوال سال سوم واقع شد. در این غزوه، حمزه به دست وَحشى بنحرب، غلام حَبَشىِ دختر حارث بنعامر بننَوْفَل یا غلامِ جُبَیر بنمُطْعِم، به شهادت رسید.[۳۶]
طبق روایتى، دختر حارث با وعده آزادى وحشى، از او خواست به انتقام پدرش که در بدر کشته شده بود، محمد (ص)، حمزه یا على را بکشد.[۳۷] بنا بر روایت دیگر، جبیر بنمطعم در برابر گرفتن انتقام عمویش، طُعَیمة بنعَدى که در بدر کشته شده بود، به وحشى وعده آزادى داد؛[۳۸] اما بىتردید، انگیزه هِند دختر عُتبه و زن ابوسفیان، براى انتقام گرفتن به دلیل کشتهشدن پدر، برادر و عمویش در جنگ بدر، بیشتر از جبیر یا دختر حارث بود. طبق برخى نقلها، از ابتدا هند با وعده مال، وحشى را به این کار ترغیب کرد.[۳۹]
مثلهشدن پیکرش
به روایتى، هند براى خوردن جگر حمزه نذر کرده بود.[۴۰] وحشى ابتدا قول کشتن على (ع) را داد، اما در میدان، حمزه را به شهادت رساند و جگر او را نزد هند برد. هند لباس و زیور خود را به وحشى داد و به او وعده ده دینار در مکه داد. سپس کنار بدن حمزه آمد و او را مُثْله[۴۱] کرد و از اعضاى بریده او، براى خود گوشواره، دستبند و خلخال درست کرد و آنها را با جگر حمزه به مکه برد.[۴۲] گفته شده است معاویة بنمُغیره و ابوسفیان هم بدن حمزه را مثله یا زخمى کردند.[۴۳]
از شدت ناگوارى آنچه بر پیکر حمزه رفته بود، بعضى اصحاب[۴۴] سوگند خوردند در مقابل، 30 تن یا بیشتر از قریش را مثله کنند؛ اما آیه 126 سوره نحل نازل شد که گرچه به ایشان اجازة مقابله به مثل میداد لیکن صبر را عملی بهتر میدانست.[۴۵]
خاک سپاری
حمزه نخستین شهید اُحُد بود که پیامبر اکرم(ص) بر او نماز گزارد و سپس سایر شهیدان را در چند نوبت آوردند و کنار او نهادند و رسول خدا بر آنها و بر او نماز مىگزارد. بدین ترتیب، حدود هفتاد بار به صورت مستقل و همراه با دیگر شهداء بر پیکر وی نماز گزارد.[۴۶] حمزه را در پارچهاى کفن کردند که خواهرش صفیه آورده بود؛ چراکه مشرکان او را برهنه کرده بودند.[۴۷]
گریه بر حمزه
پیامبر اکرم(ص) چون حمزه را بدان وضع دید، گریست[۴۸] و آنگاه که گریه انصار بر کشتگان خود را شنید، فرمود: «اما حمزه گریهکننده ندارد». سعد بنمُعاذ این سخن را شنید و زنان را بر در خانه رسول خدا آورد و آنان بر حمزه گریستند. از آن زمان به بعد، هر زنى از انصار که مىخواست بر مردهاى گریه کند، نخست بر حمزه مىگریست.[۴۹] گفته شده است که زینب، دختر ابوسلمه، سه روز براى حمزه لباس عزا پوشید.[۵۰]
مقبره حمزه
گفته شده است که حضرت فاطمه (س) به زیارت قبر حمزه مىرفت و آن را با سنگچین مشخص کرده بود.[۵۱]
امویان بهسبب دشمنى با خاندان پیامبر(ص)، رفتارى ناشایست با قبر حمزه و دیگر شهداى احد داشتند. گفته شده است که ابوسفیان در عهد عثمان بر قبر حمزه پاىکوفت و خطاب به او گفت آنچه دیروز براى حفظ آن بر ما شمشیر کشیدى، امروزه بازیچه جوانان ماست.[۵۲] معاویه نیز حدود 40 سال پس از واقعه احد، به قصد جارى کردن آب چشمه و قناتى در احد، و گویا از سر دشمنى با خاندان پیامبر(ص)، دستور داد شهداى احد (از جمله حمزه) را نبش قبر و جنازه آنان را به جاى دیگرى منتقل کنند. ظاهراً جاى قبر برخى از شهدا و احتمالاً حمزه تغییر کرد.[۵۳]
از قدیم بر سر مزار حمزه، مسجد و بارگاهی وجود داشت؛ اما پس از تسلط وهابیان و روى کار آمدن آلسعود در حجاز، قبه و بارگاه حمزه در 1344 تخریب گردید[۵۴] همچنین مسجد حمزه تخریب و مسجد دیگرى که به مسجد احد، مسجد على و مسجد حمزه معروف است، در اطراف آن، در سمت مغرب مزار شهداى احد، بنا شد.[۵۵]
جایگاه حمزه
نمونهاى از تأثیر عمیق شخصیت حمزه و محبوبیت او آن بود که پس از شهادتش، برخى صحابیان فرزندان خود را حمزه نام نهادند.[۵۶] شهادت حمزه و جعفر بن ابی طالب عامل کاهش اقتدار بنی هاشم در مقابل قریش و بهخلافت نرسیدن علی بن ابیطالب(ع) بعد از پیامبر(ص) دانسته شده است.[۵۷]
فضائل او در روایات
امام علی(ع) و سایر ائمه (ع) در احتجاج با مخالفان، به خویشاوندى خود با حمزه و جعفر مباهات کردهاند.[۵۸]
درباره فضائل و کرامات حمزه روایات بسیارى نقل شده است.[۵۹] پیامبر اکرم(ص)، حمزه و جعفر بن ابی طالب و على (ع) را بهترین مردم[۶۰] و جزو هفت نفر از بهترین کسان از نسل بنی هاشم خواند[۶۱] و نیز على (ع)، حمزه و جعفر بنابىطالب را بهترینِ شهدا نامید.[۶۲] پیامبر(ص) میگفت که حمزه شرط خویشاوندی را رعایت کرد و اعمال نیکی داشت.[۶۳]
اشاره به اسب حمزه بهنام وَرد، و شمشیرش، لِیاح،[۶۴] و دیگر متعلقات وى در روایات، حاکىاز توجه بهمقام معنوى اوست که تا قرنها بعد دوام یافت.
فرزندان
فرزندان حمزه، سه پسر به نامهاى عمارة، یعلى و عامر بودند.[۶۵] عمارة (پسر بزرگ حمزه) در فتح عراق حضور داشت.[۶۶] یعلى پنج پسر داشت.[۶۷] با وجود تأکید منابع بر عدمتداوم نسل حمزه،[۶۸] در قرن دهم، بعضى را از نسل او مىدانستند.[۶۹]
نامهاى گوناگونى که براى دختران حمزه در منابع ذکر شده، به تصریح بیشتر منابع، همه به یک تن بازمىگردند که نام مرجَّح یا اُمامه است.[۷۰] نام امامه را در شمار راویان حدیث غدیرخم نیز درج کردهاند.[۷۱]
پی نوشت:
1. ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 8؛ بلاذرى، انسابالاشراف، ج 3، ص 282
2. ابنکلبى، جمهرةالنسب، ج 1، ص 28؛ ابنهشام، السیرة النبویة، قسم 1، ص 109
3. رجوع کنید به واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 68؛ ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 8
4. رجوع کنید به واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص290؛ نهجالبلاغة، نامه 28
5. رجوع کنید به زبیدى، تاجالعروس، ج 8، ص 53
6. ابندرید، کتاب الاشتقاق، ج 1، ص 45ـ46
7. یعقوبى، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 9
8. رجوع کنید به ابنسعد، الطبقات، ج 1، ص 108ـ110؛ کلینى، الکافى، ج 5، ص 437
9. واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص70؛ ابنعبدالبرّ، الاستیعاب، ج 1، ص 369
10. رجوع کنید به عاملى، الصحیح من سیرة النبى، ج 2، ص 71ـ78
11. رجوع کنید به بلاذرى، انسابالاشراف، ج 1، ص98، 100، 103؛ و ج 2، 15؛ یعقوبى، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص20؛ ابناسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 82؛ ابنهشام، السیرة النبویة، قسم 1، ص 189ـ190
12. رجوع کنید به ابوالفرجاصفهانى، مقاتلالطالبیین، ص26
13. طبری، تاریخ، ج 2، ص 313
14. ابنحبیب، کتاب المُنَمَّق، ص 243
15. رجوع کنید به ابنحبیب، کتاب المُحَبَّر، ص 164ـ 165؛ همو، کتاب المُنَمَّق، ص 243؛ واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 153
16. ابناسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 145ـ146؛ طبرى، تاریخ، ج 2، ص 319ـ320
17. رجوع کنید به بلاذرى، انسابالاشراف، ج 1، ص 131؛ کلینى، الکافى، ج 1، ص 449
18. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 49؛ ابناسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 171-172؛ ابنهشام، السیرة النبویة، قسم 1، ص 291ـ292
19. رجوع کنید به کلینى، الکافى، ج 1، ص 449، ج 2، ص 308
20. عاملى، الصحیح من سیرة النبى، ج 3، ص 153ـ154
21. ابنعبدالبرّ، الاستیعاب، ج 1، ص 369؛ ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 9؛ نیز کلینى، الکافى، ج 8، ص 298
22. رجوع کنید به ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص123
23. رجوع کنید به بلاذرى، انسابالاشراف، ج 1، ص 123
24. ابنهشام، السیرة النبویة، قسم 1، ص 343ـ344
25. رجوع کنید به ابناسحاق، ص160ـ161
26. علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ذیل انفال: 30
27. رجوع کنید به ابنحبیب، کتاب المُحَبَّر، ص70؛ ابنهشام، السیرة النبویة، قسم 1، ص 505
28. بلاذرى، انسابالاشراف، ج 1، ص270
29. واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 9؛ ابنهشام، السیرة النبویة، قسم 1، ص 595ـ596؛ ابنسعد، الطبقات، ج 2، ص 6
30. ابنسعد، الطبقات، ج 2، ص 8ـ9 و ج 3، ص10
31. ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 12
32. ر.ک: واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 68ـ69؛ طبرى، تاریخ، ج 2، ص 445
33. سمهودى، وفاءالوفا، ج 2، ص 477ـ479
34. ر.ک: عاملى، الصحیح من سیرة النبى، ج 5، ص 342 به بعد
35. ر.ک: واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 211؛ ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 12؛ واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 226؛ واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 76، 83، 259،290
36. ابناسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 323؛ ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص10؛ واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 285
37. واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 285
38. ابناسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 323، 329؛ ابنهشام، السیرة النبویة، قسم 2، ص70ـ72
39. ر.ک: بلاذرى، انسابالاشراف، ج 3، ص 286ـ287؛ علىبن ابراهیم قمى، تفسیر القمى، ج 1، ص 116
40. ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 12
41. به بریدن گوش، بینی، یا لب کسی به عنوان شکنجه گفته میشود.فرهنگ لغت عمید
42. واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 285ـ286
43. رجوع کنید به بلاذرى، انسابالاشراف، ج1، ص338؛ ابنهشام، السیرة النبویة، قسم 2، ص 93
44. على بنابراهیم قمى، تفسیر القمى، و طوسى، التبیان، ذیل نحل: 126
45. ابناسحاق، کتاب السیر و المغازى، ص 335
46. ابنسعد، الطبقات، ج3، ص11، مقایسه کنید با ج3، ص16؛ نیز رجوع کنید به نهجالبلاغة، نامه28؛ کلینى، الکافى، ج3، ص186، هفتاد تکبیر
47. ابنسعد، الطبقات، ج3، ص15ـ16؛ بلاذرى، انسابالاشراف، ج3، ص288ـ289؛ کلینى، الکافى، ج3، ص211
48. ابنعبدالبرّ، الاستیعاب، ج 1، ص 374
49. واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 315ـ317؛ ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 11، قس ج 3، ص 17
50. ابناثیر، النهایة، ج 5، ص 68
51. ابنسعد، الطبقات، ج3، ص19؛ ابنشبّه نمیرى، کتاب تاریخ المدینة المنورة، ج1، ص132
52. ابنابىالحدید، ج 16، ص 136
53. واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 267ـ268؛ ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص11؛ ابنشبّه نمیرى، کتاب تاریخ المدینة المنورة، ج 1، ص 133؛ محمدباقر نجفى، مدینهشناسى، ج 2، ص 257
54. جعفر خیاط، المدینة المنورة فى المراجع الغربیة، ص 254؛ نجمى، حمزه سیدالشهداء، ص 191، 212
55. قائدان، تاریخ و آثار اسلامى مکه مکرمه و مدینه منوره، ص 332
56. ر.ک: ابنسعد، الطبقات، ج 5، ص 186؛ کلینى، الکافى، ج 6، ص 19؛ حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 196
57. کلینى، الکافى، ج 8، ص 189ـ190؛ نیز ر.ک: ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغة، ج 11، ص 111، 115ـ 116
58. ر.ک: نهجالبلاغة، نامه 28؛ طبرى، تاریخ، ج 5، ص 424؛ و نیز نجمى، حمزه سیدالشهداء، ص 37ـ50
59. براى نمونه رجوع کنید به ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 12؛ نجمى، حمزه سیدالشهداء، ص 21ـ 35
60. رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، مقاتلالطالبیین، ص 17
61. کلینى، الکافى، ج 8، ص50
62. کلینى، الکافى، ج 1، ص450
63. رجوع کنید به ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 13ـ14
64. ابنحبیب، کتاب المُنَمَّق، ص407 و411
65. ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 8
66. بلاذرى، انسابالاشراف، ج 3، ص 288ـ289
67. ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 9
68. رجوع کنید به ابنسعد، الطبقات، ج 3، ص 9؛ ابنقدامه، التبیین فى انساب القرشیین، ص 147
69. رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، الذریعة، ج 26، ص 96
70. براى نمونه رجوع کنید به بلاذرى، انسابالاشراف، ج 3، ص 283؛ ابناثیر، اسدالغابة، ج 6، ص 21، 147، 199، 219، 378
71. امینى، الغدیر، ج 1، ص 139
منابع
- آقابزرگ طهرانى، الذریعة.
- ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1385ـ1387/ 1965ـ1967، چاپ افست بیروت، [بیتا].
- ابناثیر، على بنمحمد، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره 1970ـ1973.
- ابناثیر، مبارک بنمحمد، النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحى، قاهره، 1383ـ1385/ 1963ـ1965، چاپ افست بیروت، [بیتا].
- ابناسحاق، کتاب السیر و المغازى، چاپ سهیل زکار، [بىجا]: دارالفکر، 1398/1978، چاپ افست قم، 1368ش.
- ابنحبیب، کتاب المُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن، 1361/1942، چاپ افست بیروت، [بیتا].
- ابنحبیب، کتاب المُنَمَّق فى اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، بیروت، 1405/1985.
- ابندرید، کتاب الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بغداد، 1399/1979.
- ابنسعد، الطبقات (بیروت).
- ابنشبّه نمیرى، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبارالمدینة النبویة، چاپ فهیم محمد شلتوت، [جده] 1399/1979، چاپ افست قم، 1368ش.
- ابنعبدالبرّ، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، چاپ على محمد بجاوى، بیروت، 1412/1992.
- ابنقدامه، التبیین فى انساب القرشیین، چاپ محمد نایف دلیمى، بیروت، 1408/1988.
- ابنکلبى، جمهرةالنسب، ج 1، چاپ ناجى حسن، بیروت، 1407/1986.
- ابنهشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفى سقا، ابراهیم ابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، [بیروت]: دارابنکثیر، [بیتا].
- ابوالفرج اصفهانى، مقاتلالطالبیین، چاپ احمد صقر، قاهره، 1368/1949.
- امینى، عبدالحسین، الغدیر فى الکتاب و السنة و الادب، قم، 1416ـ1422/ 1995ـ2002.
- بلاذرى، احمد بنیحیى، انسابالاشراف، ج 1، چاپ محمد حمیداللّه، مصر 1959، ج 2، چاپ محمدباقر محمودى، بیروت، 1394/1974، ج 3، چاپ عبدالعزیز دورى، بیروت، 1398/1978.
- جعفر خیاط، «المدینة المنورة فى المراجع الغربیة»، در موسوعة العتبات المقدسة، تألیف جعفر خلیلى، ج 3، بیروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1407/1987.
- حاکم نیشابورى، محمد بنعبداللّه، المستدرک على الصحیحین، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، بیروت، 1406.
- زبیدى، محمد بنمحمد، تاجالعروس من جواهرالقاموس، چاپ على شیرى، بیروت، 1414/1994.
- سمهودى، على بنعبداللّه، وفاءالوفا باخبار دارالمصطفى، چاپ محمد محیىالدین عبدالحمید، بیروت، 1404/1984.
- شهیدی، جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، تهران: نشر مرکز دانشگاهی، 1369.
- طبرى، تاریخ (بیروت)؛
- طوسى، محمد بنحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، چاپ احمد حبیب قصیر عاملى، بیروت، [بیتا].
- عاملى، جعفر مرتضى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم (ص)، بیروت، 1415/1995.
- على بنابراهیم قمى، تفسیر القمى، چاپ طیب موسوى جزائرى، قم، 1404ق.
- قائدان، اصغر، تاریخ و آثار اسلامى مکه مکرمه و مدینه منوره، [تهران]، 1384ش.
- کلینى، الکافى.
- محمدباقر نجفى، مدینهشناسى، ج 2، بن، 1375ش.
- محمدصادق نجمى، حمزه سیدالشهداء علیهالسلام، تهران، 1383ش.
- نهجالبلاغة [امام على بنابىطالب (ع)]، چاپ صبحى صالح، قاهره، 1411/1991.
- واقدى، محمد بنعمر، کتاب المغازى، چاپ مارسدن جونز، لندن، 1966.
- یعقوبى، تاریخ.